دورهمی دوستان قدیمی (+جدیدیااااااا)

منم اوایل ازدواجم همش میگفتم تابوشکن باشم مهربون باشم نزارم قصه ی تکراری اختلاف عروس با مادر شوهر ...تکرار شه 

اما متاسفانه خوبیا و سکوت من بد برداشت شد فکر کردن من عقل و اختیار برا انتخاب یا سلیقه ندارم 

نامزد بودیم دیدم هی خواهر همسرم تکرار میکنه دراور گرفتین کمد لباس برندارین مستاجرین سخته فلانه 

دوسه باری گفت من ساکت بودم دیدم نه انگار اقا هم داره خوشش میاد 

بعد گفتم عزیزم شما هروقت ازدواج کردی برا خودت هرچی خاستی بخر یا نخر من هم دراور دوست دارم هم کمد لباس ..

یا برا بچه دار شدن هی نظر میدادن اخر یبار منم خسته شدم زدم به سیم اخر سر

گفتم برای اخرین بار میگم هرچقدر در مسائل زندگیم نظر و دخالت بوده کافیه هرچقد اجازه دادم بسه دیگه نمیزارم نظر شما به خصوصی ترین لحظه ی زندگیم برسه 

طوفان شد 

مادر شوهر شوهر زنگ زد به مامانم که مگه چکارش کردیم چه دخالتی چه حرفی ...اما خب تموم شد دیگه 

اخرین بارشون بود بدون اینکه خودم بپرسم نظرتون چیه کسی حرفی بزنه 

خب بچه های من بزرگن حتی پسرم چند مکمل دیگه استفاده داره الان سندروس نمیخورن فقط ایمنیوس اونم هفته ای دو یا سه بار میخورن 

اما موقعی که سندروس میدادم هر روز بود یه ساعت قبل از وعده ی اصلی که پروتئین داشت که جذبش بهتر باشه 

از دکتر داروخونه بپرسین فکر کنم بهتر راهنمایی کنه با توجه به سن و وزن بچه 

سلام بچه ها خوبید؟

من دلم یکمی که نه خیلی گرفته، خواهشا پیاممو خوندید شما هم نظر بدید‌.

بچه ها فامیل ما کلا زیاد اهل رفت و آمد و دید و بازدید نیستن و خودمم از وقتی ازدواج کردم تقریبا ارتباطم با فامیل از همون کمم کمتر شد و شاید چند سالی یه بار توی مراسمی چیزی دیدمشون، ارتباط تلفنی ولی گاهی با بعضیهاشون داشتم و دارم، مثلا با دو  تا از خاله هام یا مثلا سالی یه بار با دایی وسطی و یا زنعمو،  ولی کلا رابطه خیلی ضعیفه.

دیروز دایی بزرگم فوت کرده، منم آخرین بار ۱۰ سال پیش فکر کنم دیدمش و یه بارم چند سال پیش  خونه مامانم تماس تصویری گرفته بودم ایشون اونجا بود یه حال و احوالی کردیم.

تو کرونا هم دخترش فوت شد و کسی به خاطر شرایط اون دوره نرفت و با تماس تسلیت گفتیم.

 البته با مادرم ارتباطشون برقرار بود و هر ماه یکی دو بار تلفنی با هم صحبت میکردن و رابطه عاطفی خوبی با هم داشتن ولی با ما بچه ها نه.

همین داییم تو مراسم عقدم گویا کنایه بزرگی به همسرم زده بود و من بیخبر بودم یعنی همسرم اصلا چیزی بهم نگفته بود تا دو سه سال پیش که سر یه موضوعی به من گفت.

من امروز تا ظهر کار اداری واجب داشتم و نتونستم برای خاکسپاری برم، اصلا مردد هم بودم و هستم.

حالا با توجه به این مسائل

الان نمیدونم اصلا برم برای مراسم سومش که فرداست یا نه.

حال عجیبی دارم هم ناراحتم از دستش و هم از مرگش غمگینم.

همسرمم میگه این همه سال ما ازدواج کردیم یه بار یکی از فامیلهات زنگ نزدن ببینن خوبی، مشکلی چیزی داری یا نه، 

راستم میگه، همش فقط انتظار دارن و داشتن که ما تماس بگیریم یا بریم دیدنشون. حتی همین داییم گاهی اسم منو اشتباه میگفت، نه از روی حواسپرتی، متاسفانه براش مهم نبودیم...

داییهای همسرم با اینکه ایران نیستن ولی هر هفته بهش زنگ میزنن و با توجه با اوضاع اقتصادی اینجا هزار بار خواستن دلار براش بفرستن که همسرم قبول نکرده ولی کلا هواشو دارن و ارتباط رو قطع نکردن.

دیروز با مامانم صحبت میکردم خودش گفت ارتباطی که نبوده لازم نیست بیای، ولی نمیدونم چرا دلم آشوبه،

خاطرات خوب بچگی همش میاد جلوی چشمام، اون دوره ارتباط و رفت و آمدهامون خیلی زیاد بود ولی از یه زمان به بعد هر خانواده رفت پی زندگی خودش و ارتباط در حد خواهر و برادریشون مثلا مامانم و خاله ها و داییها موند و ما بچه ها از دایره روابط حذف شدیم.

ببخشید پراکنده نوشتم ذهنم بیقراره،

حالا خواهشا خواهرانه بگید جای من بودید میرفتید یا نه؟

خب بیان بببنن بفهمند

قتل کردی؟

بگو یهو تصمیم گرفتیم بخریم...

یهو تصمیم گرفتیم زایمان سزارین کنم 😁

همه چی یهویی شد 😁😁

والا نمیدونم..

من چون آدم زود استرسی هستم و حالم بد میشه از استرس

خیلی رعایت کردم...

استرس بیاد ب جونم میرم هواااا 😁

دختذ من از تخت ب عنوان بازی استفاده میکنه

بعد من چ تختی گرفتم

ب قول همسرم میگه رفتی ی تختی گرفتی ک انگار تا آخر عمرش باید رو همین تخت بمونه 😄😄

تخت نوجوانی کلبه ای 🤦🏻‍♀️

مثلا خواستم تخت بزرگ باشه بیشتر استفاده کنه 😄😄

ما هردو او مثبتیم...

شدیم سه تا او مثبت 😁😁

مردای اطراف من همگی خوش خواب...

سرشون رو متکا نخورده بیهوش میشن 😮😮😄

بابام..برادرم...همسری...داییام

انگار کوه کندن...سریع میخوابن

اون وقت من هی باید بچرخم تا خوابم ببره 🥴🥴🥴🥴

تسلیت میگم عزیزم. حتما برید. به هر حال دایی تون بودن. به خاطر همون خاطرات کودکی و به خاطر مادرتون. به هر حال برادرشون رو از دست دادن و توقع دارن دخترشون تو این شرایط همراهشون باشن و همدردی کنید باهم. شاید بعدا خودتون از این که نرفتید ناراحت بشید. 

دقیقا من تو تختش عروسک چیدم میره لبه ی محافظشو میکشه به قول خودش هاپو و کواک کواک رو نجات میده. 🤪🤪🤪

گروه خونی او بیشتر دچار زردی میشه. ما هم هر سه تاص او هستیم. 

عاطفه واکسن دخترتو زدی؟ تا کی سرلاک می‌خورد دخترت؟ پسر من عاشق سرلاکه یعنی قوطیشو میبینه ذوق میکنه میگه به به. 😍دلم نمیاد ندم. 😊😊

تسلیت میگم عزیزم

بذار کوتاه بگم مراسم برو اون مرحوم دستش از دنیا کوتاهه ،اشکال نداره ولی اگر هیچ مراسمیش نرفتی و فردا مثلا ناهار یا شام هست فقط برای فاتحه خوانی برو.چون تو فامیل ما که خیلی حرف درمیارن که اگر مراسمی نرفته باشی میگن طرف برای غذا رفته حالا سمت شما نمیدونم چجوریه

دوستان اون گروه یه جوری شده چرا؟

دلم گرفت گفتم بیام اینجا 

واکسن نزدم 😮😄

سر واکسنای قبلی خیلی تب میکرد خیلی ناله میکرد دلم نیومد بزنم

راستش شنبه خواستم بزنم دیدم میزون نیس نبردم...

کلا حال نمیکنم با واکسن😄

ببین دخترم سرلاک دوس نداره

شیرخشک دوست نداره

روروعک دوست نداره...

گهواره دوست نداره

کلا با هرچیز ی ک من در هزینه کردم دوست نداشته 😄😄

بستنی ببینه بدوبدو به بههههه 😍😄