منم دلم پره از خانواده شوهر، ۷ تا خواهرشوهر دارم😶البته در کل آدمهای بدی نیستن ولی به شدت خود شیفته هستن و با حرفاشون آدمو میچزونن، از دیدن محبتهای شوهرم هم به من حسادت میکنن و چشم ندارن ببینن واسه همین تو فکر چزوندن منن، از همه بدتر همین خودشیفتگیشونه، یه جوری رفتار میکنن انگار مطابقشون تو دنیا نیست، همش به تمیزی و تمیز بودنشون مینازن انگار که باید جایزه اسکار کلفتی رو بدن بهشون، هم مادر شوهرم هم خواهرشوهرام هم جاری م که دخترخالشونه همش دم از تمیزی میزنن همش وقتی پیش همیم غیر مستقیم از این چیزا حرف میزنن حالا انگار که من کثیفم و وسط آشغالا زندگی میکنم،
هیچی دیگه ندارن که بهش افتخار کنن، سطحشون از خونواده من پایین تره، از حسادت نمیدونن چی بگن، مادر شوهرم که انقدر حسوده شوهرم هرچی برام میخره اونم مطابقشو میخواد شوهرمم خداییش زیاد رو نداده بهشون ولی طرف منم نمیگیره وقتی دلم از مادرش پره بهش میگم جوابمو میده دیگه چند وقتیه بهش نمیگم آخه دیدم چغولی کردن فقط باعث دعوای خودمون میشه ولی تو دلم همش حرص میخورم خودمو میخورم ازشون نمی گذرم واگذارشون کردم به خدا همش آهم پشت سرشونه خداروشکر سه تا از خواهرشوهرام نزدیکم نیستن عروس شهرهای دیگه ن سالی یکی دوبار بیشتر نمیبینمشون، اونایی هم که اینجا هستن یکی شون خیلی خوب و آرومه و تا حالا چیزی ازش ندیدم یکیشونم که زیاد نمیبینمش یکی هم که مجرده خوبه فقط وای از اون یکی متاهل که حالمو بد میکنه از بس به خودش مینازه، همش جلوی من با اون جاری م صمیمیه حالم از جفتشون به هم میخوره ایشالا هرچی میخوان منو اذیت کنن بدترش سرشون بیاد
شوهرم میگه هرکه هرچی میگه خودت جوابشو بده نیا به من بگو اعصاب منو خرد کن، منم چند وقتیه کم کم داره زبونم باز میشه البته جون به جونم کنن کلا آدم بی زبونی هستم، الان یک ساله عروسشون هستم نه بی احترامی کردم نه تو بهشون گفتم ولی دارم سعی میکنم جواب بعضی حرفای مادر شوهرم بدم چون به مرز انفجار میرسم، سه روز سه روز میاد خونه ما تلپ میشه (شوهر نداره) هی جلوش میذارم برمیدارم تعارفش میکنم آخه نمیتونم، هر سری که نیش و کنایه میزنه میگم این دفعه دیگه تعارفش نمیکنم ولی نمیتونم آخه تو ذاتم نیست،
این سری خونه خودشون بودیم یه چیزی به شوهرم گفت منم با اینکه تو یه اتاق دیگه بودم داشتم به بچه شیر میدادم صداشو شنیدم خیلی محترمانه جوابشو دادم بعدم دمش گرم شوهرم برای اولین بار چهار تا دیگه گذاشت روش و جواب داد و همه حرفهایی که همیشه تو دلم بود و این مدت به خودش می گفتم به مامانش گفت و گفت فکر نکنید زن من بی زبونه جواب نمیده زن من تحصیل کرده س هی میخواد احترام نگه داره هیچی نمیگه ولی وقتش که بشه جوابتون میده همش هم بهش میگم هرچی شد خودت جوابشون بده الان من اینجور دوس دارم مادرشم کپ کرده بود دیگه هیچی نمیگفت
خیلی بهم نیش و کنایه میزنه ولی بدیش اینه مستقیم بهم نمیگه غیر مستقیم میگه مثلا من اینجا نشستم اون به شوهرم در مورد تمیزی میگه یا پیش شوهرم از دختر خواهرش تعریف میکنه که چقدر زن زندگی هست و بسازه یا از تمیزی بقیه حرف میزنه بخدا منم هم تمیزم هم با همه سختیهای شوهرم ساختم هم تا توانم بوده کمکش کردم کل پس اندازمو که درآمد هفت ماه کار کردنم بوده با کل سهم ارثم از بابام رو کم کم برای پاس کردن چکهاش دادم الان منم و دویست تومن پول تو حسابم، منتی سر شوهرم ندارم چون دوسش دارم زندگی مشترکه باید به هم کمک کنیم ولی از حرفای مادر شوهرم داغون میشم که بقیه رو تو سر من میکوبه یه اخلاق که دیگه ای که شوهرم و خانواده ش دارن اینه که خوشگلی خیلی براشون مهمه خیلی راحت جلو شوهر من از خوشگلی زنهای دیگه حرف میزنن نصف بحثهاشون کنار هم که میشینن در مورد اینه که کی خوشگله کی زشته کی زنش خوشگلتره کی شوهرش یعنی سطح شعورشون همین حده، همه چی رو تو قیافه میبینن