عزیزم نگران نباش میدونم خیلی سخته اما این روزام میگذرن.....
یکی از دوستامون تقریبا یه ماه زودتر از من انتقال داده بود و الان دردونش یه ماه از دخملی من بزرگتره.....
خیلی ویار بدی داشت اما میبینی اون روزام گذشتن......
درسته من نداشتم و شاید متونم درکت کنم اما منم خونریزی داشتم و استراحت مطلق بودم......
اما همه اون سختیا تموم شدن ولی بدون مادر که بشی سختیا تموم نشدنین......
اما سختیای و خستگیای شیرینین.....
کافیه یه شیرین زبونی ازش ببینی جونت ولسش در میره......
شیطونم من خیلی برا بزرگ شدن عجله داره......
دیگه داره به راه رفتن فکر میکنه و تلاش میکنه......
از یه طرق خوشحالم از یه طرف میترسم......
همین الانشم حسابی شیشونه و یه لحظه غفلت کنی یه بلایی سر خودش میاره.....
اما بازم خدارو شکررررررر.
ایشالله به زودی سختیا و خستگیای شیرینی در انتظارته!!!!!
به عشق اون روزا تحملت بیشتر میشه!!!!!!