شما قضاوت کنین توقع نابجای برادر همیشه طلبکار برای ضامن شدن

اول خانواده خانومش گفتن وامو نمیخان برادرم برداره منم گفتم همسرم هست بقیه ضامناتم جورمیکنیم باز بعد چندوقت گفت نه اونا وامشونو میخان ضامن دارن.خب گفتیم هرجورصلاحه لازم دارن دیگه.باز بعد ضامنشونو آوردن بانک قبول نکرد هم وامو میخواستن هم ضامن نداشتن

برادرمم افتاد جلو برای پیداکردن ضامن به چندنفر رو زد دوتا از فامیلای نزدیکشون که همشهری پدرخانومشم هستند دورادور بالاخره همو میشناسن پیداکرد آورد برای ضمانت

قربون آدم چیز فهم.بخدا الانم خودمو آماده کردم همین ضمانت برادرمم دردسر درست کنه برامون یا پدرم مجبورشه جور پسر بدقولشو بکشه.آبرو هم که نذاشتن جلو همسرم.فقط تف سربالا.چیکارکنم

خلاصه منم چندوقت پیش بهش زنگ زدم گفتم ما فقط ضامن خودت میشیم اونا هیچ ضامنی نیاوردن یک قرون دوزارم که نیست ۵میلیون ۱۰میلیون ک نیس ماهم اصلا نمیشناسیمشون.گفت باشه .باز رفتن بانک گذاشتن تو عمل انجام شده که همسرم برگه های اونم امضاکنه که نکرده و بهونه آورده سقف وامم زیاده نمیتونم

ای وای کسی نیست که... برا خودم توضیح میدم.بیاین یکم دلداری بدین

فکرکردم کسی نیست ..

وام خودشو همسرم ضمانت کرده و درست شده و براش واریز کردن یه زنگ نزده تشکر کنه.هیچ.همونجا تو بانک با لحن بدو طلبکار گفته اگه نمیتونستی چرا قبلا نگفتی تا کسی رو بیاریم.درصورتیکه دوبار بهش گفت بودم حتی شب قبلش جلوهمسرم زنگ زدم بهش واضح گفتم ما فقط ضامن خودت میشیم.بعدم جلوی فامیلامون گفته بابامو خواهرم برامن ضامن پیداتمیکنن برامن کاری نمیکنن و فلان.همسرمم خیلی بهش برخورده ناراحت شده 

خداشاهده همیشه دردسراشون برا من بوده.این برادر بی شعورم فقط برا زندگیم دردسر داشته 

برادرمه کسی هم دوروبرش نداره نه خودش عرضه داشت درسشو ادامه بده بره سر یه شغل خوب از دانشگاه اخراج شد نه اخلاق و شعور و ایمانی داشت چهارتا دوست خوب براخودش پیداکنه

اون دوتا ضامن دیگه هم از اقوام خودمون بودن ینی خانواده همسرش نه ضامنی آوردن نه هیچی وامم میخواستن.حالا جلوی فامیلامون بد نشده بنظرتون؟

اونا ضامن عروسیمون شدن ما ضامن نشدیم بد نشد؟روم نمیشه برم تو فامیل حالا پشت سرم حرف میزنن.هرچند خودمم موافق این بودمو اصلا حوصله دردسر نداشتم ولی الان خودخوری میکنم

بیاین بخونین نیاز به نظرشمادارم.از بیرون نگاه کنین به قضیه زشت نشده ما اینکارو کردیم؟