من یکی خواستگار داشتم باهم رفته بودیم برای آزمایش و اینا
اصرار کرد بریم ناهار
قبول کردم
شانس من این شرایط پیش اومد و یه پیر مرد حواسش نبود خرد به من
منم حواسم نبود
گفتم آخ
بطور وحشتناکی عصبانی شد...میخواست پیرمرد بیچاره رو لت و پار کنه
نذاشتم گفتم چرا الکی جوش میاری
خیلی پارانوئید داشت...مدام پیام میداد کجایی چیکار میکنی