2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 90053 بازدید | 1164 پست
میفهمم البته خانواده من اینجوری نبودن ولی حست رو میفهمم

از صبح که این تاپیک رو دیدم یک بغض بزرگ تو گلومه و چشام مدام خیس میشن و بسختی جلوی خودمو می گیرم که اشکام سرازیر نشن 

فقر خیلی بده ،ولی اگه آدم خانواده صمیمی و مهربانی داشته باشه تحملش خیلی خیلی آسون میشه 

یک دوستی داشتم همون دوران ،پدرش با این که معتاد بود و شرایط خونه زندگی شون خیلی بدتر از ما بود ،ولی چون میدیدم پدر و مادر نسبت به بچه ها مهربان بودند ،حسرت شونو می‌خوردم ،


شاید کسی باور نکنه ،من بچگی‌ام آرزوم بود که پرورشگاهی می‌بودم ،

همیشه تصور میکردم بچه های پرورشگاه چقدر خوشبخت و راحتن که کسی نیست صبح تا شب مدام سرشون داد و هوار و سرزنش کنه و با القاب بد صدا شون کنه 

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید، بنویسید که اندوه بشر بسیار است ...ناگهان چه زود،دیر میشود.

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

والای نگو همیشه عقب بودیم الآنم هستیم با بدبختی ماشینمونو پراید کردیم اصلا ی وضعییی مجردم بخاطر همین ...

الان کلا وضعیت ازدواج کساده .... 

دانشجو پزشکی روزانه هستم در مورد کنکور سوالی داشتین جواب میدم 💞🔮 من با تصور اینکه شما یک خانم هستید جواب کامنت رو میدم و به اسم کاربری خیلی دقت نمیکنم پس اگه از لفظ عزیزم و غیره استفاده میکنم دلیلش اینه . آقایون به خودشون نگیرن .من حساب رو بر این گذاشتم که کاربر های اینجا خانم هستن

خیلی سخته ،الان حداقلا رو دارم ولی بازم دلم شکسته ،از خودم از زندگی متنفرم

عزیزم باید رها کنی این خاطراتو برای منم خیلی زمان برد الانم ی وقتایی واقعا داغون میشم

باید دارو درمانی بشی وسواس فکری داری عزیزم


اونایی ک اوضاعتون اونقد خراب بود اگه دوس داشتید میشه بگید تعدادتونم زیاد بود؟ و اینکه پدرراتون کارشو ...

اره ما ۶ تا بچه بودیم از مادر خودم دوتاهم از زن اول بابام بابام تهران جوشکار بود دوماه کار می‌کرد ۶ماه تو خونه میخابید مامانم داداش اخرمو تو ۴۵ سالگیش آورد یعنی اگه میتونست باز میورد هیچوقتم پشیمون نشد خانواده من حتی یه بچه هم واسشون زیاد بود 

یادمه دکتر پوست رفته بودم و دارو هامو تو داروخونه میخواستیم بگیریم بابام نصفشو حذف میکرد البته داروها خارجی و گرون بود.  دکتره گفت اینجوری که تاثیر ندارد نصفشو نمیگیرید این همیشه تو ذهنم مونده و خیلی حس بدی گرفتم همیشه هم اون حس باهام موند.یا یه بار تو یه فروشگاه بزرگ بودیم یه شلوار مامانم برام برداشت بابام بهش گفت اینو قیمتشو دیدی و برداشتی 

تو مدرسه از زنگ دوم به بعد دیگه گشنگی نمیزاشت رو درس تمرکز داشته باشم ،درس رو نمی‌فهمیدم ،

زنگ تفریح طرف بچه های که خوراکی دستشون بود نمی‌رفتم ،مبادا دهنم آب بیفته ،حتی بچه های که خوراکی دستشون بود رو نگاه نمی‌کردم ،واینجوری بود که کم کم ازشون فاصله گرفتم ،

وقتی الان هم تو ارتباط بر قرار کردن با بقیه خیلی ضعیفم،


وقتایی که اردو میبردن از طرف مدرسه ،پول اردو رو بابام میداد ،

ولی برای خوراکی ،یه پول خیلی کمی مادرم میداد مثلاً در حد خریدن یک کیک یزدی ،و هیچ چیز دیگه مطلقا نمی‌داد ، حتی حسرت یک ساندویچ نون و پنیر رو داشتم که نمی‌داد بهم،

اونجا هم طرف بقیه نمی‌رفتم ،چون اونا مدام خوراکی می‌خوردن و من خجالت می کشیدم که چیزی نداشتم ،

تو اردو همه دو نفر دونفر ،با چند نفر چند نفر باهم بودن ،و من تنهایی تنها .

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید، بنویسید که اندوه بشر بسیار است ...ناگهان چه زود،دیر میشود.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز