بعضی از کامنت ها رو خوندم یاد یه چیزی افتادم
من وضع مالی بابام خدارو شکر خوب بود
یه دوره ای اون زمان که هیچکس دانشگاه نمیرفت ، ۲ تا خواهر و برادر بزرگتر از من دانشجو دانشگاه آزاد بودن، بابام داشت خونه میساخت و کلا دستش خالی شده بود
عروسی دختر عموم بود ، من لباس گرم زمستون رو پوشیده بودم و هییییچوقت یادم نمیره زن عموم که بچه دار نمیشد و شوهر تلیاردر بود، کشیدم کنار گفت نمیتونستی یه لباس دیگه بپوشی، من فقط ۱۰ سالم بود
هنووووز یادمه
یه سری هم بابام یه ضرر مالی کرد ، کارگراش آسیب دیدن و دادگاه و ...
خدا وکیلی هممون کار میکردیم و پولمون میزاشتیم رو هم که بتونیم هم زندگی کنیم و هم پول دیه بده و .....
عید شد رفتیم خونه مادر بزرگم ، همه جمع بودن ، عمه م بهم گفت خدا رو شکر انگار از اون وضعیت در اومدین( فقط شنیده بودن که بابام ضرر کرده) گفتم آره خیلی دوران بدی بود، گفت من که هر وقت شما رو دیدم یه چیزی تنتون بوده 🥲
همون عید تولد داداشم بود فقط واسش یه کیک خریدیم و همون زن عموم که تیلیاردر بود فهمید ، رفته بود به خالم گفته بود اینا که ورشکست شدن ، از کجا میارن کیک میخرن
آخخخخخ لعنت به فامیل بی همه چیز
هرررررر چی عزت نفس و اعتماد به نفس مون ..... شد بخاطر اونا بود