کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

وااین طوری مریض نمی شدی دختر 😞😞 حداقل لباس کهنه هات روکه نمی خواستی پاره می کردی جای نواراستفاده می کردی این طوری که بهتربود

توهم می خواستی بگی هرچی باشم دخترتوهستم دیگه تومن روزاییدی به تورفتم دیگه

همه جوره خوشبخت بودم تااینکه بخاطر خوبی شوهرم با خانواده سطح پایین ازدواج کردم واز شدت فشار 

حسادت شدید خانوادش اونا منو تحقیر کردن منم قط رابطه کردم وبه خوشبختیم باشوهرم ادامه دادم چون هرچی میخوام شوهرم برام میخره حسود شدن

خودشناسی و برطرف کردن طرحواره ها

ضعیف نبودن انموقعها متوسط بودن. اما بابام هیچوقت خرج نمی‌کرد حسرت خیلی چیزا رو دلمه الآنم که ۳۳ سالمه متنفرم از شهریور و مهر و لوازم تحریر چون نمی‌تونستم بخرم حتی یه کفش ساده نمی‌تونستم بخرم . متنفرم از عید از یلدا از همه مناسبتها . خواستگار داشتم لباس نداشتم بپوشم مادرم رفت لباس همسایه که دخترش از من خیلی کوچیکتر بود قرص گرفت .. الآنم خواهرشوهرام میگن همیشه که فلان لباست کجاست .نپوشیدی دیگه . مادرمم مقصر بود سیاست نداشت وگرنه میتونست با مهربونیت از بابام پول بگیره همیشه دعوا داشتن 

البته به تجربه خودم یکی از راه حلاش شاغل شدن،باعث میشه مغز از اون فضا فاصله بگیره و اماده شه برا پاکسازی

نه تا۱۵ سالگیم قراربود بشم ولی ظاهرا نداری پدرم باعث شد نشه

من یادمه تو بچگیم مادرم به زور برام چوب شور میخرید 

الان چی . الان چه حسی به مادرت داری. مادر منم اونجوری بود. نمی‌دونم میدونید یا نه دوران بلوغ بچه ها صورتشون یه جورایی داره شکل میگیره از طرف مدرسه عکس سه در چهار خواستن منم رفتم عکس بگیرم یکیشون برداشت تا مدتها ازم قایم کرده بود و هروقت خواهران میومدن اون عکسو میآورد باهم میخندیدن بهش هیچوقت کاراش یادم نمیره الآنم که ازدواج کردم سالی یکی دوبار میرم 

نه عزیزم

من ۱۵ سالگی با ی پسرازفامیل دور ازدواج کردم بعداز چندماه فهمیدم بحاطر وضعیت مالی پدرم اصن مخالف بودن و پسرشونو درجریان نزاشتن و وقتی شنیده خیلی عصبی شده که چرا زودتر بهم نگفتین

نشد ازدواج کردم بعدازازدواجم پسرداییم این قضیه رو شنیده بود خالم گفت خیلی عصبی شده 

منم خانوادم خیلی ضعیف بودن تو فقر و مستاجری و خیانت و اعتیاد بزرگ شدم یادمه سر کلاس میرفتم خشتک شلوارم پاره پاره بود هرچی میدوختم چون پوسیده بود دوباره پاره میشد اومدم تو حیاط مدرسه بشینم که یکی از بچه ها دید شروع کرد به بقیه با انگشت منو نشون دادن خیلی خجالت کشیدم یا موقع مستاجری صاحب خونه ها تحقیرمون میکردن ولی خداروشکر با تلاش خودم الان زندگی نرمالی دارم هم خودم هم بچه هام راحت داریم زندگی میکنیم البته یک دوره همسره اعتیاد به شیشه پیدا کرد ولی الان تو ترک هست خداروشکر 

نه واسه همه توضیح دادم برای شمام که قابل احترامین میگم 

من و خانوادم تا ۱۵ سالگی من منتظر بودیم چون خواستگار زیاد داشتم هرکی میومد مادرم میگفت نه نشون کردس که یروز زنداییم جوابمون کرد و من ازدواج کردم

چندماه بعدازعروسیم خالم گفت پسره فهمیده و دعوا راه انداخته که چرا بهم نگفتین و نظرمو نپرسیدین ولی شک ندارم بخاطر وضع مالی پدرم پشیمون شدن وگرنه هیچ ایراد دیگه ای نداشتیم

یه دنیا فرق هست بین این تاپیک و تاپیک بعدی...

اونور که جز پز پول و رفاهش و خواب تا ظهرش چیزی برا گفتن نداره

اینور خانم های سختی کشیده اما با دل بزرگ،انگار سختی ها شخصیت آدما رو قوی تر می‌کنه.

پدربزرگم کارگر بود با دوازده تا بچه مامانم ازدواج کرده بود و بچه داشت ولی باز هر ماه قهر می رفت خونه پدربزرگم و مارو هم می برد،با اینکه پنج شش سالم بود ولی از اینکه سربارشون می‌شدیم چقدر ناراحت میشدم

بچگی ها یادمه یه بار بابا خونه نبود 

ما هم یه گرون پول نداشتیم یخچال هم مثل همیشه خالی..

یکم خرت و پرت داشتیم یکمم از خونه  پلاستیک اینا جمع کردیم 

دادیم ضایعاتی 1000 تومن  پول شد 2 تا نون بربری خریدیم