2783
درد دل‌های مامان/ روزی که برای اولین بار به کودکم غذا دادم

درد دل‌های مامان/ روزی که برای اولین بار به کودکم غذا دادم

1394/11/20 بازدید5472

 درد دل‌های مامان، دل‌نوشته‌های مادرانی است که تجربیات واقعی‌‌شان را، نگرانی‌ها و شادی‌های مادرانه‌شان را از دوران بارداری تا تولد و بزرگ کردن کودکشان، با نی‌نی‌سایتی‌ها درمیان می‌گذارند.

نی‌نی سایت: سامی کوچولوی من پنج ماهه شد. گاهی فکر می‌کنم سال‌ها گذشته و من مادر هستم، ولی واقعیت این است که فقط پنج ماه است که این موجود کوچولو به دنیا آمده و همه زندگی ما را به خود اختصاص داده است. هنوز نوزاد محسوب می‌شود و کلی راه در پیش داریم؛ راهی طولانی و تمام‌نشدنی. یکی از این هزاران راه، رفتن به چکاپ‌های ماهانه برای رصد دقیق و رفع نگرانی از طبیعی بودن رشد نوزاد و گرفتن دستورات لازم از پزشک است. خدا را شکر طی ماه‌های گذشته جز گرفتن قطره برای رفع دل‌دردهای اولیه که در همه نوزادان مشترک است، کوچولوی ما مشکلی نداشته و به گفته دکتر هم دل‌دردهای سام زودتر از بعضی نوزادان دیگر برطرف شده. تفاوت این نوبت چکاپ، گرفتن دستور غذایی برای آقا پسرمان بود. مرحله جدیدی از زندگی او شروع شده و قرار است جز شیری که در این پنج ماه تنها مایه حیاتش بوده، خوردن مواد دیگری را هم تجربه کند و البته مرحله جدیدی هم برای مادر محسوب می‌شود که مطمئنا اوایل با کمی نگرانی همراه است. وقتی دکتر قطره آهن را به قطره مولتی‌ویتامینی که تا حالا می‌خورده اضافه کرد، گفت: "خب! از فردا به آقا کوچولو غذا می‌دی مامانی، اول فرنی که شامل آرد برنج و شیر و شکر است رو با روزی یک قاشق مرباخوری در وعده ظهر شروع می‌کنی تا یک هفته که می‌رسه به روزی هفت قاشق؛ هفته دوم یک وعده سرلاک برنج در وعده صبح بهش اضافه می‌کنی و دوباره با روزی یک قاشق مرباخوری شروع می‌شه تا یک هفته و هفته سوم در وعده شب حریره بادام شروع می‌شه به همون ترتیب قبل و حتما همگی باید رقیق باشند تا نوزاد شما که عادت به غذای سفت نداره، اون رو پس نزنه. در غیر این صورت دیگه به راحتی غذا نمی‌خوره."
 
 
دکتر تاکیدات دیگری هم داشت از جمله اینکه رقیق بودن غذاها تا یک سالگی ادامه داشته باشد و فراموش نشود که هنوز غذای اصلی کودک شیر است و همیشه اول باید شیر بخورد و نیم ساعت تا 40 دقیقه بعد از آن، غذا به او داده شود. نمی‌دانم فقط من این‌طور بودم یا اینکه بقیه مادرها هم در این موقعیت حس و حال مرا تجربه کرده‌اند؟ همین که دکتر داشت این حرف‌ها را می‌زد، هم داشتم به دقت هر چه تمام‌تر گوش می‌دادم که نکند خدایی نکرده چیزی را خوب متوجه نشوم، هم این که نگرانی و استرس خفیفی تمام وجودم را گرفت. طوری که انگار دکتر از طرز نگاهم چیزی متوجه شده بود و پرسید :"متوجه شدی چی گفتم؟" از دست این عادت بدم همیشه عصبانی می‌شوم که در این جور مواقع انگار همه چیز روشن است و به محض این‌که پا از مطب دکتر بیرون می‌گذارم کلی ابهام و سوال و نقاط کور نمایان می‌شوند. 
همین که با همسرم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، شروع کردم به گفتن اینکه: ای وای! نپرسیدم چه شیری باید برای بچه بخرم، اگر این شیرهای به درد نخور بازار برای سام بد باشند چکار کنیم؟ نپرسیدم آرد و شیر و شکر، هر کدام چند پیمانه؟ حالا سرلاک را چه کنم، دستور تهیه سرلاک روی قوطی نوشته شده، پس چطور باید رقیق آماده شود! و کلی حرف زدم و آخ و واخ کردم که بالاخره همسرم عصبانی شد و گفت: «ای بابا! طوری حرف می زنی انگار فرمول ساخت بمب اتم با مشکل مواجه شده .خب تو زنی و آشپزی بلدی، اصلا وقتی رسیدیم، زنگ بزن کلینیک و بگو باید با دکتر صحبت کنم و تمام سوالاتت رو بپرس.»
 وقتی رسیدیم اولین کاری که کردم، پیدا کردن شماره تمام دوستانی بود که نوزادانی کمی بزرگ‌تر از سامی داشتند و بالاخره دستور لازم را گرفتم. فردای آن شب با حضور مامانم اولین فرنی سام پخته شد و خدا را شکر بدون مقاومت خاصی هم خورده شد. حالا که چند روز می‌گذرد و به راحتی این کار را انجام می‌دهم و دستم آمده که غلظت غذا چقدر باشد و از هر ماده‌ای چه مقدار استفاده کنم، خیالم راحت شده. کمی هم که فرصت کردم در این مورد پرس و جو کنم و چند مطلب بخوانم، فهمیدم که باید از اول سعی کرد برای هر وعده غذایی کودک تا جایی که می‌شود ساعت معینی انتخاب کرد تا به مرور کودک یاد بگیرد که مثلا ساعت یک ظهر این غذا را می‌خورد و باید به این مقررات با تمام سختی‌ها پایبند بود تا او هم عادت کند.
مطلب دیگری که خیلی مهم به نظر می‌آید، مشارکت دادن کودک و حتی نوزاد پنج ماهه در پروسه خوردن است. مثلا وقتی قاشق را با دستش سفت می‌گیرد و به سمت دهانش می‌برد، باید ما با او همکاری کنیم و انتظار نداشته باشیم او با ما همکاری کند؛ غذا خوردن باید با خنده و آواز و ملاطفت همراه شود و هر وقت که قاشق را با دست یا زبان پس زد، این کار را متوقف کنیم و به یاد داشته باشیم فرصت زیاد است، نوزاد ما تازه قرار است تجربه کند غذا چیست و این تجربه باید به آرامی و با لذت همراه باشد تا تبدیل به بد غذایی نشود. ولی در کل نگرانی از این‌که بچه غذایش را می‌خورد یا نه، و این‌که من در صحیح آماده کردن غذا اشتباهی نکرده باشم، همیشه برای همه مادرها وجود دارد.
من و سامی طی همین یک هفته تجربه خوبی داشتیم و فعلا به اضافه شدن قاشق به قاشق غذا منجر شده. مرحله به قول معروف "به غذا افتادن بچه"، مرحله بسیار مهم و تعیین کننده‌ای است و البته برای مادرها با نگرانی همراه است. امیدوارم همگی ما با بالا بردن دانش و آگاهی و البته صبر و حوصله فراوان این لحظات را به خاطراتی شیرین برای خود و کودکمان تبدیل کنیم.

مامان سامی 

ارسال نظر شما

login captcha
جالب بود ولی ای کاش طرز تهیه شو هم مینوشتی راستی عزیز هفته اول گفتی فرنی تا آخر هفته هفت قاشق بشه هفته دوم که سرلاک دادی روز اول یک قاشق فقط همون سرلاک دیگه فرنی رو تو هفته دوم قطع کردی؟
جالب بود مرسی
2788

پربازدیدترین ها