نینی سایت: بالاخره بعد از 8 ماه توانستم بروم برای جان دلم خرید کنم! در این 8ماه کارم شده بود ایستادن جلوی ویترین مغازههای سیسمونی فروشی یا چرخیدن در اینترنت و تماشای عکسهای لباس و لوازم نوزاد! میدیدم و حسابی کیف میکردم و توی دلم نقشه میکشیدم که چه بخرم و چه نخرم! بالاخره روز تحقق تمام آن نقشهها رسید و با مامانم و همسرم رفتیم برای خرید؛ خریدی که هر لحظهاش پر از لبخند و شادی و دل خوش بود. خریدی که به من یادآوری میکرد که تو بزرگ شدی و قرار است از همه اینها استفاده کنی.
در طول این هفته کموبیش تمام روزها موقع عصر که من و بابایی از کار تعطیل میشدیم، راه افتادیم و رفتیم برای خرید. با اینکه خسته بودیم اما خندان و شاد و پر انرژی بودیم. در طول این هفته کلی ذوق همراهم بود که همهاش را برای خرید لباسهای تو خرج کردم. دلم میخواست مثل بازیگران معروف دنیا برایت فرش قرمزی پهن کنم تا همه بدانند که چه فرشتهای قرار است روی زمین پا بگذارد و چه برکتی همراهش هست.
پسرم هرچی احساس میکردم لازم داری و نداری را خریدم! درست است که به بابابزرگت کلی فشار آمد تا سیسمونی اولین نوهاش را بخرد و من را راضی نگه دارد ولی من بهترین چیزها را برایت گرفتم تا به موقعاش استفاده کنی. کلی لباس سایز صفر خریدم که بیشترش شاید مورد نیازت نباشد! آخر همه میگویند بچهها روزی به اندازه یک دانه گندم بزرگ میشوند و لباسهایشان خیلی زود به تنشان کوچک میشود؛ همان لباسهایی که روزهای اول به تنت بزرگ است! به هر حال من فقط به حرف دلم گوش دادم و هر چیزی را که خوشم آمد، خریدم. کلی لباس برایت گرفتم و تو را در آنها تصور میکردم اما باورم نمیشد که قرار است جان سفید و نرمت تا چند هفته دیگر برود در این لباسهای بند انگشتی و تازه برایش گشاد هم باشد و من مجبور باشم که آستینهای بلوز و پاچههای شلوارت را تا بزنم تا اندازهات شود!
کلی پتو و حوله، بالش و تشک و لحاف، عروسکهایی که نقشه دارم از روی تختت آویزان کنم و یک تخت کوچولو هم برایت خریدم تا کنار خودم بخوابی و بتوانم راحتتر شیرت بدهم و چند ماه اول حسابی نزدیکت باشم. میخواهم لحظه لحظه قد کشیدن و بزرگ شدنت را ببینم. باورم نمیشود که قرار است تا چند هفته دیگر شیرت بدهم، برایت پوشک عوض کنم و بشورمت. قبلا وقتی دوستم، بهار، را میدیدم که چطوری نوزادش را داخل دستشویی میشست و بوی بدش را تحمل میکرد با خودم فکر میکردم این چه کاری است آخر؟ چطوری این بو را تحمل میکند؟ اما الان به آن حرفها و فکرهایم میخندم چون تا چند هفته دیگر خودم هم باید تمام این کارها را انجام بدهم؛ البته با جان ودل!
بابایی هم کلی ذوق دارد که از وسایلت استفاده کند، انگار ذوق او هم کمتر از من نیست. یک آغوشی برای خودش سفارش داده که راحتتر بغلت کند و تو را با خودش همه جا ببرد.
پسرم امیدوارم همه آن وسایل و لباسها را دوست داشته باشی. انشالله وقتی بزرگ شدی خودت بهترینها را انتخاب میکنی و من و بابا برایت میخریم.
مامان بهنیا
نظرات شما
جدیدترین پرامتیازترین