دو بهم زنی های خانواده شوهر

خداکنه همینطور پیش بره من تلاشمو میکنم🤲دقیقا قدیمیا....من موقع کاوه بیشتر از کیان اذیت شدم...

دقیقا منم اصلا آمادگیشو نداشتم ومهر عروسیمون بود من دی باردارشدم....

نمیتونی مرخصی بگیری؟

ولی از یه جهاتی خوب هم هست و کاش عقده ای نبود. دختراش مستاجرن؟

[QUOTE=364394925]آره کاش میشد از عابر بانک گردش حساب گرفت[عابر فک کنم فقط ۱۰گردش آخر رو میده دیگه خودشو وجدان خودش پولای خودت رو نذار تو اون حسابش

الهی که بارداری🤲🤲🤲🤲🤲خب پس خوبه 😍😍😍😍 بیشتر بعد به دنیا اومدن بتونی خونه باشی خوبه کمکی هم بگیر من همش میگم کاش کسیو داشتم یه دل سیر بچه ها رو نگاه میکردم.

نه فک کنم باید از بانک مرتبط گردش گرفت پیام که میره چون فعاله دیگه...اگه پول زیاد توش نیست بنظرم بیخیال باش البته زیاد که میگی شاید برای من زیاد باشه ها🤭اگه دندون گیر نیست بیخیال باش .اگه درمورد حسابا باهم حرف میزنین میتونی بفهمی پول چقد کم وزیاد میشه ازین طریق میتونی وارد شی من و مهدی مثلا میگم تو این کارت انقد تو اون کارت انقد خریدای روزانه رو هم درموردش حرف میزنیم اینطوری دستم هست دیگه خودش میگه من ریز نمیشم وانمود میکنم برام مهم نیست🤣🤣🤣 الکی خیلی هم برام مهمه🤣🤣🤣🤣

دقیقا برای خدا کاری نداره.حق هم داری واقعا سخته اون پروسه... همسایه مهدی اینا کلا بیخیال شده بودن بچه رو یهو خانمه دید سه ماه پریود نمیشه رفت سونو داد دید بارداره😁😁😁 

خب عالیه.

ببین عزیزم شوهرتون باید عاقل باشه ببینه شما رو واقعا میخواد یا نه 

اگه شما رو واقعا بخواد باید توی بحث ها طرف شما باشه 

اگه هم که نه میبینی متوجه رفتارش نیست هر طرف باد بوزه همون وری می‌ره بهتره که یک فکری به حال زندگیت کنی 

[QUOTE=364399486]ماهم دقیقا مثل شماییم با این تفاوت که همسرم میدونه من برام مهمه😁😁 و جلوش حای تظاهر میکنم خوشم نم ...[/QUOTE پس خوبه میتونی آمار بلو رو هم دراری.اون تظاهر هم خوبه اینطوری میدونه که تو به فکر خودتونی دوست داری زحمتتون برای خودتون باشه نه برا خونواده ها... 

حنا بنظرت بخاطر ذات هست؟ الان داداش و مامان منم همینن من تو هر شرایطی برای اینا وقت دارم ولی اونا دستشون به کوچکترین کاری بند باشه خودشون رو آفتاب میدن....مثلا تو جشن دخترداییم(مراسم شبها) کاوه بغل هیچ کسی یه لحظه نمیموند من اون چندروزی که آمل بودم دوسه کیلو کم کردم اصلا غذادرست وحسابی نخوردم...موقع شام خب نمیتونستم سر میز بشینم کاوه اذیت میکرد مجبور بودم راه ببرمش واقعا دست وکمرمم درد میگرفت به مامانم گفتم برام بشقاب برداشتی گفت نه به داداشم گفتم گفت اه بشقابتم ما باید برداریم بعد بشقاب رو اورد کاوه توبغلم بود نمیتونستم نیگه دارم چون لج میکرد بشقاب رو میخواست گفتم نمیتونم نیگه دارم تا بیام بگم بده به مامان با لحن بد گفت بشقابتم من باید نیگه دارم🥺مثلا داشت به اونا کمک میکرد درصورتی که اصلا به کمکش نیازی نداشتن و کلی آدم دورشون بود انقد ناراحت شدم برا همین نشبت بهشون دلسرد شدم....ولی الان یه چند وقتیه دارم تغییر میکنم جواب زنگ و پیامشو دیرو میدم حتی اعلان پیاممو خاموش کردم که وپیامشو نبینم....قبلا میومدن خونم همه چی تکیمل میخریدم والان دیگه مثل قبل نیستم چون میرم اونجا واقعا براشون مهم نیست حداقل یه غذای خوب درست کنن....

دوست دارم فقط به خودم وزندگی الانم متمرکز شم اصلا بهشون محل ندم البته نسبت به قبل خیلیییی تغییر کردم.داداشمم ازدواج کنه مثل روز برام روشنه که اصلا ما رو قبول نداره هوووو از همین الان دهن ما رو سرویس کرد خونوادش الن....تا پز شوهر خاله ب دختره رو جلو مهدی میداد من انقد خجالت میکشیدم

آره ♥️♥️♥️ دیگه خسته شده بودن و بشدت بیخیال شده بودن طبق چیزایی که تعریف میکردن....