2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست

من مادر نشدم هنوز 

اما هر شب با خیال فرزندم میخوابم 

خوابش را میبینم 

دیوانه نشده ام

من زنم 

ارزوی مادرشدنم طبیعی ست 

کاش مادرم دعا میکرد مادر بشوم 

کاش مادر میشدم 


خدایا . سپاس . در اوج نا امیدی زمانی که بریده بودم از همه جا محکم دست هایم را گرفتی اکنون میخواهم رهایم نکنی

من وقتی فهمیدم باردارم اول به همسرم خبردادم زنگ زدم بهش وگفتم هرچه سریعترخودشو برسونه خونه گفتم مهمون داریم اونم گفت سرکاره نمیتونه بیاد گفتم بیا ضررنمیکنی وخواستم موقع ناهارش بیاد تواین فاصله بی بی چک و 1جفت جوراب دخترونه و1پستونکوروتخت گذاشتم ودورشو شمع چیدم وروشن کردم وچندتابادکنک سفید داشتم بادکرم وروش نوشتم عزیزم پدرشدنت مبارک و گذاشتم روی تخت.1لباس مناسب پوشیدم وارایش مناسب مهمونوانجام دادم ومنتظرشدم تابیان. وقتی اومدن گفتن مهمون کجاس پس کی اومده گفتم بگردن تاپیداش کنن گفتم قصد شوخی دارن قایم شدن و خودشون رفتن داخل اتاقار ودیدت وتارفتن وروی تخت ودیدن کلی خوشحال شدن وفریادکشیدن

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

پیش دانشگاهی که بودم عروسی کردیم با اینکه دیوونه بچه بودم و شوهرمم بچه دوست داشت قرار شد یه سال بخاطر کنکور صبر کنیم تو این یه سال همش لحظه شماری میکردم که زمان بگذره و بتونیم اقدام کنیم.بعد یکسال خرداد بود که فهمیدم دارم مامان میشم وای که داشتم از ذوق میمردم یه شیرینی گرفتمو رفتم خونه مامانم کلی ذوق داشتن همه.بابام واسه مژدگانی به مامانم وعده انگشتر داد خلاصه شادی بود تو هر دو خانواده.تا اینکه افتادم به لک بینی سونو رفتم گفتن قلب نداره یهو انگار همه کاخ ارزوهام اوارشد روسرم به فاصله دوهفته هم دوبار رفتم سونو و وقتی که باید 12هفتم میشد سقط شد بچم.زن عموم با من باردار بود با هر لحظه حاملگی و بدنیا اومدن بچش تمام خاطرات بارداریم تداعی میشد.عشق بچه امونم نمیداد دوماه بعد اقدام کردم و درکمال ناباروری همون ماه باردارشدم دیگه رو ابرا بودم که بازم اون اتفاق تلخ.دیگه اینبار رفتم دکتر گفت هر دفعه باردارشدی باید هرروز امپول بزنی سه ماه بعد اقدام کردم که بازم ماه اول حامله شدم خدایا چه امپولای دردناکی اما به عشق بچم با شوق هرشب میزدمش و امیدواربودم که این یکی دیگه برام بمونه.زمان مقرر و تلخ سونو رسید رفتم سونو خدای من باورم نمیشد این بار بارداریم مولار بود یه بارداری بسیار خطرناک دکتر گفت سریع باید کورتاژبشی وگرنه شیمی درمانی میشی.خدایا چه روزایی رو تجربه میکردم.چقدر درد میکشیدم.روز کورتاژبد ترین روز عمرم بود با سزارینی ها باهم تو نوبت اتاق عمل بودم اونا همه خوشحال ومن ناراحت فرداش که مرخص شدیم چهره ها چه خندون بود بابا ها همه شاد و بچه بغل اما ای خدا یه لحظه شوهرم اومد دنبالم با دیدنش چقدر دلم شکست چقدر دوس داشتم اون لحظه ماهم سه تایی میرفتیم دوس داشتم لبخند از سر ذوق شوهرمو ببینم اما چهرش چقدر گرفته بود و چقدر سعی داشت غم دلشو پنهون کنه.بعد کورتا)دکتر گفت تایکسال حق اقدام نداری برات خطرناکه و این برای من که لحظه لحظم به عشق بچه میگذشت یعنی فاجعه یعنی غم بزرگ.تو این یکسال هرکی بچه دارمیشد براش خوشحال میشدم اما بعدش یاد سقطام می افتادمو تیک عصبی میگرفتم.بعد هر مهمونی که پر بود از کلی بچه که بعد بارداری من دنیا اومده بودن فقط گریه میکردمو گریه.خلاصه دیگه افتادیم دنبال علت کلی دکتر که اخرش مشخص شد که ایمنی بدنم بالاست و شوهرمم باید عمل کنه.این یکسال با هزار جور درد و مشکل و گذاشتن بالش به شکممو نگران شدن شوهرم از اینکه دیوونه شدم گذشت.بلافاصله بعد یکسال اقدام کردم و بی بی چکم همون ماه مثبت شد ولی دیگ خوشحال نبود همش گریه میکردم چون ترس داشتم که واقعا هم جا داشت ناراحتیم چون این یکی هم فقط بتا مثبت شد و بعدم پریود.دیگه مطمئن بودم که مامان نمیشم ولی همیشه از خدا میخواستم دلمو نشکنه دوماه بعد دوباره اقدام کردم روز تولدم بی بی چکم مثبت شد وای خدای من ایندففعه میگفتم این دیگه هدیه خداست رفتم سونو خدای من قلب داشت تمام مطب دکترو پر کردم از جیغ و دادو خوشحالی دیگه همه اونجا بهم تبریک میگفتن باورم نمیشد خدای من.معجزه الهی درون منم اتفاق افتاد همه چی به خوبی پیش رفت الان هرروز چندین بار شکممو تو اینه نگاه میکنم که روزی با بالش و لباس به این شکل درشون میاوردم الان دیگه اخرای بارداری هستم هر لحظه منتظرم محمدم بیاد بغلمو لذت ارامش بعد این همه زجرو بکشم از خدا میخوام به حق حضرت زهرا انتظار سخت همه رو با دستای مهربونش به پایان برسونه.

محمد منو بقیه نی نی هارم سالم بغل ماماناشون برسونه.

خدایا ممنون که میتونم لبخند شادی همسرمو بعد از هر لگد زدنای پسرم ببینم شکرررررررر

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند.
پیش دانشگاهی که بودم عروسی کردیم با اینکه دیوونه بچه بودم و شوهرمم بچه دوست داشت قرار شد یه سال بخاط ...

.سلام عزیزم دقیقا سرنوشت منم مثل شماست.منم ۳بار سقط کردم که بارداری دومم ۶ماهه نی نیمو از دست دادم آخریم هم با کلی ذوق وشوق رفتم سونو که گفت مولاره دقیقا اتفاقایی واحساساتی که تو داشتیو من دارم الان😢😢.منم باید یکسال وایسم.الان ۷ماه گذشته دارم روز شماری میکنم که ۵ماه دیگه هم بگذره واقدام کنم.خیلی خوشحالم که نی نیت روبه راهه.امیدوار شدم.انشالله به سلامت زایمان کنی.


💖همسرم دنیامه💖

چه حس بدی بود شش سال پیش من دختر خونه بودمو خواهرم نه ماهه باردار بود.خواهرم منتظر برای فارغ شدن و مادر شدن.ولی این وسط مادرم حالش ناخوش بود و روزا از این دکتر به اون دکتر.روزی که خواهرم بچش بدنیا اومد خوشحال و شادتر از همیشه بود.منم بجای مادرم پا دارش بودم ۱۸ سالم و بود و هیچی بلد نبودم.ولی خب آبگوشت میذاشتم براش.عاشقانه دخترشو دوس داشتمو دارم.ولی اونوقت بود که گفتن مادرمون سرطان داره سرطان معده.درد نبودن مادرم وقتی خواهرم بهش احتیاج داشت و مادرم تو بیمارستان بود یه طرف.درد سرطان مادرم و هر لحظه نبودنش یه طرف.مادرم شیمی درمانیش و شروع کرد و بمیرم برا خواهرم که بدون وجود مادرم خودش بچشو بغل میکرد و ازمایش میبرد و هزار کار دیگه که وقتی زایمان میکنن میخوابن دخترا مادرا انجام میدن براشون.خواهرم شیر زنی شد و دخترش دو سالش شد.مامانم شیمی درمانی شده و بود و حالش بهتر بود.تا اینکه اون سرطان لعنتی برگشت.تو تمام این مدت خودم خانوم خونه شده بودمو تمام کارا رو یاد گرفته بودم.یه زن کامل.دوباره شیمی درمانی و بی حالی مامانم.وجودمون داشت داغون میشد.

آخرین دوره شیمی درمانی مامانم یه ماه بعدش عروسی داداشم بود.مامانم به یکباره حالش به شدت بد شد.من تو بیمارستان پیشش بود.اینبار برادرم بدون وجود مادرم مراسمشو گرفت.

یه هفته بعدش مامانم فوت شد.

مادرم نبوودنت تمام وجود ما را به آتش کشید.

مادرم نبودت تمام وجود آخرین پسر کوچولو یازده سالتو به آتش کشید.

پدرم روزا با نبودنت دق میکند.

من  حالا ازدواج کردم در انتظار مادر شدن ۱۳ ماهه شاید با داشتن فرزندی که من و مادر صدا کنه ذره ای از قلبم آرام بگیرد.

خدا روح تمام مادران سرزمینم را شاد کند.

سلام دوستان عزیزم...۱۲ ساله ازدواج کردم و ۶ ساله بچه میخوایم و اقدام کردیم سه بار ای یو ای کردم نشد ...

سلام عزیزم امروز سه شنبه است چه کردی با دل من؟

چی شد؟

براتون اینگونه آرزو میکنم :ان زمان که در محشر .خدا بگوید چه داشتی ؟حسین سر بلند کند و بگوید حساب شد مهمان من است .  

ب یادخالق زیباترین ها

یکساله ک عروسی کردم وازهمون اولش دلم بچه میخواست اماشرایط مالی خوبی نداشتیم ک بخوام باردارشم ولی بخاطرپریودهای نامنظم تحت نظربودم ودکترم گفت تخمدانات خیلی ضعیف وحالاحالاهاباردارنمیشی منم بادلشکسته دیگ جلوگیری نکردم ب شوهرم گفتم نیازی نیست چون حامله نمیشم،6ماه گذشت باسختی های مالی وب خاطرکاردرب درشهرغریب شدم دووم نیاوردیم برگشتیم ب شهرمون،یه عالمه بدهی داشتیم وشوهرم بیکار،بعدازیه هفته خیلی خسته وبیحس میشدم پ هم چندروزی عقب افتاده بود،رفتم پیش دکترم گفت ازمایش بده ازیه طرف دلم دعامیکردمثبت باشه ازیه طرف مطمئن بودم شوهرم نمیزاره بمونه بخاطراوضاع مالیمـون،امامثبت بوداون لحظه معنی اشک شوق روفهمیدم سریع ب مادرم زنگ زدم خبردادم خیلی خوشحال شدرفتم پیشش ب شوهرمم گفتم بیادتافهمیدگفت میندازیمش گریه کردم گفتم خیلیاهمین خرجوبرابه وجوداومدنش میکنن ماخداکمکمون کرده برابزرگ  شدنش میکنیم روزیشم میادقبول کرد،فرداش یکی ازاشناهابرای کارخوب بابیمه بهش زنگ زدوتویه هفته استخدام شدحالاپسرم7ماهه تودلمه وداره برام لگدمیزنه خداروشکررربهترین حس دنیاس بی صبرانه منتظرشم برای صورت ماهش بغل کردنش تنهادلخوشیم عاشقتم،خدانصیب همه منتظرابکنه این لحظاته قشنگ رو

تواول خودت مهمی قول بده قوی باشی😶

سلام قابل توجه مدیر گرامی اینجانب نازامین فراموش نمودم طریقه گفتنه جواب مثبت بارداری و اولین کسی که خبر بارداری ام را بهش دادم را درپستم بنویسم و تنها راهش را نوشتن در امضایم دیدم لطفا قبول بفرمایید با تشکر

براتون اینگونه آرزو میکنم :ان زمان که در محشر .خدا بگوید چه داشتی ؟حسین سر بلند کند و بگوید حساب شد مهمان من است .  
وقتی فهمیدم تو پیشمی نی نی کوچولوی من، بعد از اذان بود، سجده شکر به جا آوردم .  زودی تلفن کردم ...

با دل شکسته برات دعا کردم که زودی مامان بشی عزیزم، منم هربار که تو سونوها می دیدمش کلی ذوق می کردم تکون هاش رو که حس کردم دیگه فکر نمی کردم بتونم حتی یه لحظه بدونش زندگی کنم اما «شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود»

خدا ان شاءالله خود خودش به زودی دل هممون رو شاد کنه و فرشته هامون رو اینبار به موقع بهمون برگردونه الهی آمین

🌹به راستی که خداوند بهترین محافظان است🌹 دوستای گلم   میشه برای به سلامت دنیا اومدن نی نیم یه صلوات بفرستین؟   ممنونم    
با دل شکسته برات دعا کردم که زودی مامان بشی عزیزم، منم هربار که تو سونوها می دیدمش کلی ذوق می کردم ت ...


ممنون عزیزدلم انشالله به زودی خبر بارداریمون رو به هم بدیم 😍

فرشته هام صحیح و سالم برگردن پیشمون و برامون بمونن❤

با دل شکسته برات دعا کردم که زودی مامان بشی عزیزم، منم هربار که تو سونوها می دیدمش کلی ذوق می کردم ت ...


منم سونوگرافیامو عکساش رو بوس میکردم نگاشون میکردم با این حال که عزیزم 6 هفته چیزی پیدا نبود قلبشم تشکیل نشده بود 😢😭😭😭😭😭

منم سونوگرافیامو عکساش رو بوس میکردم نگاشون میکردم با این حال که عزیزم 6 هفته چیزی پیدا نبود قلبشم ت ...



بچه من 23 هفته و 4 روز، همه فیلم ها و عکس های سونوگرافیش رو دارم 10 فروردین باید می اومد

🌹به راستی که خداوند بهترین محافظان است🌹 دوستای گلم   میشه برای به سلامت دنیا اومدن نی نیم یه صلوات بفرستین؟   ممنونم    
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز