2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

26574 بازدید | 356 پست

وقتی که مادر شدم

تجربه مادر شدن، یه تجربه خیلی خیلی متفاوت و شگفت انگیز هست که با هیچ توصیفی، نمیشه تمام و کمال توضیحش داد و باید تجربه کرد تا فهمید! مادر شدن و پرورش یه آدم کوچولوی دیگه توی بدن، مثل یه معجزه فوق العاده است و همه مادرها، وقتی میفهمن باردار شدن و یه موجود کوچولوی دوست داشتنی درونشون داره جون میگیره، احساسهای خیلی متفاوتی رو تجربه میکنن؛ تصور این که چه شکلی میشه، حس کردن تکونهاش، درک کردن احساساتش، حتی حس کردن سکسه هاش!! از این شیرینتر، هیجان انگیزتر و احساسیتر هم داریم مگه؟

موضوع مسابقه این ماه، چون برابر میشه با روز قشنگ مادر اختصاص دادیم به (( مادرها ))

برای ما بنویسید وقتی فهمیدید دارید مادر میشید اول از همه به چه کسی خبر دادید؟ و چطور بهش خبر دادید؟

برامون از تجربه تون بنویسید و در مسابقه ویژه روز مادر نی نی سایت شرکت کنید. به پنج تا از کامنت هایی که بیشترین لایک رو گرفته باشه جایزه تعلق می گیره

جایزه مسابقه چیه؟

5 عدد بن خرید به ارزش 100 هزار تومان از  فروشگاه موتن رو

زمان شروع مسابقه:

شروع مسابقه: از پنج شنبه 10 اسفند ماه تا روز سه شنبه،  15 اسفند ماه

اسامی برندگان عزیز در روز چهارشنبه، 16 اسفند ماه اعلام می شوند.

کاربران عزیز لطفا از گذاشتن پست های اضافی در تاپیک خودداری کنید تا کامنت های شرکت کنندگان عزیز پشت سر هم ارسال بشه و بی نظمی ایجاد نشه

کاربران عزیز همچنین می توانید برای شرکت در مسابقه ای با همین موضوع اما در اینستاگرام نیز شرکت کنید و یک جایزه دیگه هم دریافت کنید

موضوع مسابقه اینستا گرام

اولین عکسی که از نوزاد خود گرفتید را به اشتراک بزارید

لینک شرکت در مسابقه اینستا گرام

به 5 تا از عکس هایی که بیشترین لایک رو بدست آوردند، هدیه تعلق می گیره

جایزه مسابقه اینستا گرام

5 عدد بن خرید به ارزش 100 هزار تومان از فروشگاه موتن رو

لطفا جهت تبلیغ برای لایک بیشتر ، فقط از این لینک اقدام کنید

تبلیغ در سایر شبکه های اجتماعی مجاز است


با دیدن موضوع ناخوداگاه دوباره سنگینیه زیادی بر قلبِ غمگینم که سالهاست هر لحظه را همچون سالی و هر روز را همچون قرنی در انتظار فرزند میگذراند حس کردم...مدت هاست که چشم به راه جگر گوشه و مشتاق دیداره دلبندی هستم...فرزند عزیزه نداشته ای که باعث میشود شنیدن گریه ها و خنده های هر کودکی مرا به یادش بیندازد...فرزندم، چه روزهای بسیاری را که همچون تشنه ی رسیده به چشمه ی زلال، خیره به تماشای قدم برداشتن ها...خنده ها و گریه ها...خوابیدن ها و خوردن ها و حرکات کودکانی میپردازم که آرزوی داشتنت را یادآور میشوند و تصور زیبایی از روزی که بالاخره به نزدمان میآیی را برآیم به ارمغان می آورند...

فرشته ی کوچکِ مادر، چه زمان سفر نه ماهه ات را آغاز میکنی؟ نه ماهی که میتوانم با تمام وجودم بدون از دست دادنِ لحظه ای حس شیرین وجودت در وجودم رادر تک تک سلول هایم ثبت کنم...نه ماهی که شیرین ترین و بهترین انتظار تمام زندگیم را رقم میزند...نه ماهی که مژگانی دیدارت را میدهند...

کی زمان آن میرسد که صدای دلنشین قلب کوچکت در دلم شروع به نواختن کند؟...

روزی که بتوانم با تمام وجود در آغوش بگیرمت...روزی که با دستان کوچکت انگشتانم را نگه داری...روزی که با صدای کودکانه ات مرا صدا کنی و حس نگهداری و مراقبت کردنت را برایم به بهترین حس دنیا تبدیل کنی...

لحظه ای که هنگام تجربه ی اولین هایت کنارم باشی...اولین کلمه ای که به زبان می آوری...اولینِ قدمت هایت...اولین روز مدرسه ات...اولین...

روزی که با لبخندت تمام سختی های بدترین روزهای زندگیم را از بین میبری و با بودن در کنارم بهترین روز زندگیم را میسازی...

عشقِ مادر...دلیل تحمل سختی هایم...امیدِ زندگانیم...فرزندم...کی مرا به دیدارت مژده میدهی؟...کی؟؟؟...

هرچه از دل گرفته و منتظرم که تنها به امید دیدارت روزها را یکی پس از درگیری سپری میکند بگویم کافی نیست...نزدمان بیا تا با عشق تجربه اش کنیم...

خداوندا چه زمانی مرا لایق داشتن فرزندم میکنی؟

خدایا خواهش مندم ماهایی را که چشم به راه داشتن فرزند هستیم صاحب فرزندی سالم کن...

خدایا خواهش میکنم این عشق بزرگ را به ما هدیه کن...

عزیزی که داری اینو میخونی موقع دعا کردن هات خواهش میکنم برا مادر شدن من هم دعا کن ممنوووووووووونتم...

با سلام و احترام


این متن را از ته قلبم به مادر عزیزم تقدیم می کنم که اوّلین بار حس قشنگ جوونه زدن یه موجود کوچولوی خدایی در وجودم رو بهش گفتم و حسّی که اون روز داشتم و به شما بزرگواران عزیز که منو دوباره به زیباترین لحظه زندگی ام بردید...




زیباترین لالایی های خداگونه را مادر در گوشم نجوا کرد و چه زیبا در دل و جانم به بار نشست...


زمزمه های عاشقانه که ثانیه های حضور گرم و مهربانانه اش را به تیک تاک ساعت قلبم نشانه گرفت و در سجّاده پر مهر دلدادگی اش، مُهر سکوتم را به دست بادها سپرد و از امواج تنهایی روزهایم، در کوچه پس کوچه های احساس و خیال سرمدانه گذراند...


روزگار گذشت، امّا ذرّه ای از این عشق و باور خدایی کم نشد و بهشت را در شب ترین لحظه های زندگی، در آغوش گرم و پرمهر مادرم یافتم و در بیکران نامش جان سپردم و امروز، من چون مادرم، پرچین تاب دار عشق را تجربه کردم...


عشق خدایی که در دلم جوانه زد و مرا از تار و پود غمگنانه روزهایم در سبزترین بهار، مادر کرد...


مادر... چه نام زیبایی برای سراسر حرف های نگفته دلم، از شور انگیزی یک خیال، امّا مادر می داند که عشق تنها نمی ماند...


دلم برای نقش زیبای هستی ای تپید که چه زیبا، شعر و شعورم را به زیباترین سوره عشق پیوند زد و کودکی از پاک ترین باغ بهشت مهمان شد...


تمام روزهای سخت بود و نبودم در تصوّر یک نگاه از لابه لای برگ های پائیزی، شروع به جوانه زدن کرد...


عشق کار خود را کرده بود و من می دانستم، خدا مرا با تکّه ای از آسمان، تنها نخواهد گذاشت و تمام بال کبوترانش را به مهمانی نگاه مادرانه ام روانه می کند...

عشق کار خود را کرده بود...

پدر عزیزم... قسم بر پینه ی دستانت که بوی نان می داد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... جایت در سفره دلمان، سبز و بهاری است... جاودان در آرامش محض الهی...

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


بعد از 5 سال انتظار در کمال ناامیدی یه بی بی چک زدم و دو تا خط افتاد اول فکر کردم چشمام اشتباه و تار میبینه چند بار چشمامو محکم فشار دادم و باز و بسته کردم دیدم درست دیدم مثبته با جیغ شوهرمو صدا کردم ناخودآگاه گریه کردم شوهرم پیشونیمو بوسید و رفت وضو گرفت و نماز شکر خوند منم بعدش رفتم نماز شکر خوندم..بعدم به مامانم گفتم

ان شااله همه منتظرا سال آینده روز مادر کوچولوشون بغلشون باشه ...آمین🙏

خانم دکتر جواب آزمایشموکه دید گفت مبارکه.بقیه حرفاش یادم نیست چی گفت.میشنیدم اماانگارنمیشنیدم😄😄😄فقط میخواستم زود برم پیش شوهرم که بیرون منتظرم بود.😍رفتم پیش شوهرمو گفتم قراره خونوادمون سه نفره بشه.اون لحظات شادی واسترس و حسای مبهمی رو باهم تجربه کردیم.اشکایی هم که شوهرم ازخوشحالی ازچشاش پاک کرد و یادم نمیره😍😍😍.

ازاون لحظه انگار یه چیز شکستنی بودم که شوهرم مدام مواظبم بود نکنه طوریم بشه😂😂😂خیلی شیرین ودلچسب بود میدیدم مردزندگیم حالادیگه پدر شده☺☺☺

وقتی فهمیدم تو پیشمی نی نی کوچولوی من، بعد از اذان بود، سجده شکر به جا آوردم .  زودی تلفن کردم به بابایی خبر دادم بابا خیلی خوشحال بود برات شعر میگفت. من باهات حرف میزدم بهت میگفتم بابا سر کاره زود میاد پیشمون تا ما دو تا تنها نباشیم،  نوازشت میکردم ، دوست داشتم و دارم.

  نشد که بشه عزیزم ، فرشته کوچولوی من که زمینی نشدی که تو 6 هفتگی از پیشم رفتی،  یه تیکه از قلبم همیشه پیش توعه، بعد تو دیگه خنده هام واقعی نبود.  منم مادرم ، همون موقع که تو با دستای کوچولوت دو تا خط کشیدی روی بی بی چک من مادر شدم،  اما تو الان نیستی که بهم تبریک بگی؛ بگی  مامانی روزت مبارک، همه مامانایی که تو هر هفته ای نی نی کوچولوشون  مثل تو نخواست بیاد زمین 😢مادرن ، چون بیشتر از هر مادر دیگه ای بی تاب نی نیشون شدن براش اشک ریختن غصش رو خوردن. غصه خوردن برای نی نی که دستش رو نگرفته از دستش دادن، نی نی که  هنوز نیومده طاقت زمین رو نداشت و آسمونی شد.

دوستان برای همه مادرا دعا کنید تا  مادر بودن رو تمام و کمال حس کنن. دعا کنید تا سال دیگه روز مادر ما هم نی نی هامون کنارمون باشن💕

اینم شعر تازه سروده شده بنده تقدیم به مادرا ومنتظران  


وقت مادرشدن رسیده بودبعداندی سال ازدواج........ حرف مردم یک طرف ..اونطرف هم قوم وراج

وقت  اقدام های اول ماه و بین ماه واخرماه.....دادن پول بی زبون به داروخانه ها وبیبی چک کن نگاه

آمد هاله نور زندگیمون اما بسی کمرنگ..........ازمایش خون دادیمو شد امیدمون پررنگ

شوهر پریشان افکار شد قاصدمادری من............آز مثبت بدست خم شد ببوسد این شکم

ویارهای صبحگاهی و عوق های زدنهای مکرر........شده بود شیرین زندگیمون اما گوش شیطون کر

بخیرگذشت سه ماه اول و غربالگری و ان تی.........با لم دادن بنده و شوهر و اشپزخانه و تی

گشت سه ماه دوم شیرین تر با تکانهای فسقلی...ذوق میکرد بابایش .به من درمیکردکه چه خوشگلی

ماه اخر شد و گرفتم بسی لقب زیبای پا به ماه.........رفتم بالاخره روی تخت وآمد دکتروترس و آه

بدین گونه شدم مادرو شکستم شاخ غول اول........یا رب قسمت منتظران کن به مبارکی روز مادر  


بعضیا از عقل...فقط دندونشو دارن

۹اسفند۹۴صبح ازخواب بیدارشدم حس غریب عجیب ومهیجی داشتم اصلا نمیدونستم وقتشه...دیدم خونریزی دارم زنگ زدم شوهرم ازسرکاراومد  رفتیم بیمارستان گفتن بایدسزبشی.تاشب صبرکردن شایدخودش بیادولی کوچولوی من تنبل تشریف داشت بایددستشومیگرفتی ومیاوردی این دنیا😍من یک ساله بودم که مادرم فوت شد....وقبل حاملگیم بابام فوت شد.روز موعودم بود روزی که شایدتکرارنشود ولی مادروپدرم پیشم نبودن.باگریه به خواهرم زنگ زدم سریع باداداشم اومدن بیمارستان.ساعت۱۰شب منوبردن اتاق عمل اون موقع ها بیشترفکرم رواین بود کاش مادرم پیشم بود...هیجان بچه دارشدن خیلی عالیه خدانصیب همه کنه.یهوصدای گریه اومد هیــــــچ وقت اون صدارویادم نمیره گریه کردم خیلی ازهیجان ازخوشحالی ازشکرانه ی خدای بزرگ وقتی واسم اوردن فقط بهم خیره شده بود.عزیزم مادر دوستت داره خداحفظت کنه.۲ساله شده همه ی دنیای مامان وباباش شده

حال من حال عجیبیست هیچ کسی فکر کسی نیست


به نام خدای خالق نی نیهامون


فرزندم ماهااااا .... هفته هااااا و روزهایی بسیاری به انتظارت نشستم تا یک روزی بیایی و من رو از اومدنت خوشحالترین ادم روی زمین کنی ....هیچوقت ان روزی که من و پدرت با چشم های پر از اشک به بی بی چک مثبت نگاه میکردیم رو یادم نمیره چه لحظات قشنگی بود اون روزهایی که منتظر بودم صدای قلب قشنگتو بشنوم تا از دوباره زنده بشم ...زنده بشم برای اینکه برات یه مادر مهربون و قوی بشم .... بعد از شنیدن صدای قلب نازنینت یه شیرینیه قشنگی به زندگی من و بابات بخشیدی در کنار همه ی این زیبایی ها سختی هایی که کشیدم روفدای یک تار موی تو کردم نفسم ...یاد اون روزها بخیر که با مشت لگد به شکمم میزدی و من ذووووق میکردم برای این حرکاتت و خدا رو شکر میکردم از سالم بودنت ... 9 ماه انتظار رو به سر رسوندم و تو در تاریخ 2/12/95 چشم به این دنیا گشودیو و با اولین لبخندنت اون روز رو یکی از بهترین روزای عمرم کردی ...با وجود تمام سختی های بزرگ کردن و سختی های این زندگی با یک خنده ی تو همه چی رو فراموش میکنم فقط کافیه ببینمت که شاد باشی... مرسی که هستی پسرکم...



اولین خبر بارداریمو هم به مادرشوهر جان دادم که کلی خوشحال شد و تبریک گفت بهمون 😄😄😄

تنها رمز آرامش اينه كه؛ مهم نیست دیگران چی میگن...😏

کوتاه مینویسم تا بخونید😘

من بارداریم ناخواسته نه! خدادادددی بود😍


رو میز توالت با رژلب قرمز(اینم یه کارایی دیگه از رژ💋 قرمز😅) رو آیینه اتاقمون نوشتم

 ۱+۱===۳

یه گوشه از اتاق هم دوربین🎬📹

شوهرم وقتی آیینه رو دید اصلا متوجه نشد یعنی چی😬 بعد من دستمو گذاشته بودم رو دلم و خنده های ملیح😊 تحویلش میدادم  که تازه دوزاریش افتاد😁 

الان بعد دوتا👫 بچه اون فیلم رو میبینیم نیشمون باز میشه😅😁😅😁😅😁

 دنیا اگه عدالت داشت ... مرد هم بکارت داشت ...       

سلام عزیزان

دیروز نی نی یار گفتن دخترا یا خانم هایی که باردار نیستن خاطره ی دیگری رو بگن.

من دخترم .. بارها سعی کردم آسون بگیرم و ازدواج کنم ..چون دلم تشکیل خونواده میخواست با نی نی های کوچولو... اما خب چرخ روزگار بر وفق مراد نچرخید.

یادمه زمانی که عضو نی نی سایت شدم میدیدم تقریبا همه همسر دارن و من اون موقع ها نمیدونستم باید اینجا چی بگم.. یا اصلا واسه ی چی عضو شدم.

همیشه با یه حسرت خاصی تاپیکای خانمهایی که بارداربودن رو نگاه میکردم و میگفتم یعنی میشه به روزیم من از این تاپیکا بزنم...

هر وقتی یه خواستگار میومد قند تو دلم آب میشد و میومدم تو سایت آنلاین میشدم و توی خیال خودم حس میکردم چند ماه دیگه منم یکی از مادرا و زن های مستقل همین سایتم.

تقدیر این بود که تا این لحظه تنها بمونم اما ناشکر نیستم ، واسه ی همینم وقتی کسی بچه دار نمیشه میگم خداروشکر کن از دو تا الماس، یکیشو که همدم و همسفر زندگیت هست رو داری.

اما خاطرم... شاید شیرین نباشه اما درس زندگیه

مادر من همیشه بهترین لباسها و اسباب بازیها رو برای من میخرید، بهترین لوازم تحریر. همیشه توی مدرسه و جاهای دیگه انگار سوای هر بچه ای بودم. خیلی بهم میرسیدن اما چون پدر و مادرم سر مسایل قدیمی اختلاف نظر داشتن حس میکردم از بدنیا اومدن من خوشحال نبودن.

گاهی که بحث بالا میگرفت پای منو وسط میکشیدن و من اونموقع حس میکردم چقدر برای این زندگی اضافی بودم و حضورم مایه ی خرسندی والدینم نبوده..

مادرم گاهی دلمو میشکست وقتی میگفت تو که بدنیا اومدی من شیر نداشتم و به تو شیرخشک دادم ... 

یا دلم میشکست وقتی بهم میگفت تو بدنیا اومدی پدرت شغلشو از دست داد...

همه ی عمرم فکر میکردم تمام این اتفاقات تقصیر من بوده... همینم باعث شد علاوه بر اینکه در ظاهر بهترین باشم اما در وجودم خلاء عاطفی پیش بیاد و محتاج این باشم که مادرم منو بهترین دختر ببینه و عزیزترینش باشم.

اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و اون همیشه منو در حاشیه دید و خیلی پیگیر حالم نبود. اگرچه دلسوزی هایی میکنه و زحمتمونو میکشه و قدردانش هستم اما واقعا خیلی دوستم نداشت و من اینو شدیدا درک کردم. آدمها فرق ترحم و عشق و دلسوزی رو خوب میفهمن.

واسه ی همینم هست به مادرای این سایت بارها گفتم اگر قراره فرزندی در وجودتون متولد بشه اول عشق و علاقه بهش رو در وجودتون بپرورانید و بعد اونو به جمعتون بپذیرین.

ممنون همراهی کردین ، انشالله بهترینها تو زندگی نصیبتون بشه.

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

من حدود 4سال منتظر بودم

وقتی پریودم عقب افتاد صبح یواشکی بلندشدم رفتم‌توی دسشویی یه بیبی چک زدم خیلی ناامید بودم چون 4سال فقط بیبی منفی دیدم. وقتی دیدم دوخطه شد چنان جیغی زدم که همسایه بالاییمونم فهمید..نمیخواستم شوهرم بفهمه تا آزمایش بدم ولی شوهرم ازصدای من ازخواب پرید.. ترسید اومد گفت چی شده من همینجور اشک میریختم و بیبی چک رو توی دستم دید گفت چی یعنی بارداری؟اونم‌که بیشتر ازمن عاشق بچه بود اولش شروع کرد گریه کردن و بعدش همینجور واسه خودش میرقصید و قر میومد بعد سریع رفتیم آز دادیم اونم مثبت بود واای اون روز چقد خوشحال بودیم.شوهرم گفت بذار به مامانم بگم خیلی خوشحال میشه بعد با شیرینی رفتیم خونشون مادرشوهرم یه لبخندی زد گفت به چه مناسبتی نکنه دارید بچه دار میشید..واای چقد خوشحال شد.اون لحظه هیچوقت فراموشم نمیشه.بهترین اتفاق زندگیم بود.تا یک هفته توی شوک بودم..انشالا نصیب همه منتظرا بشه🙏🙏🌷🌷

بخونید اگه دوست داشتید لایکم کنید         کلیک کنید  

پنج سال بود ازدواج کرده بودیم وتو سال دوم ازدواجمون یه بارداری منجر به سقط به علت تشکیل نشدن قلب  داشتم و انقدر اون قضیه به روح وروانم صدمه زده بود که سه سال اصلا به بارداری فکر نکردیم والبته من کم کاری تیروئید داشتمو باید کامل نرمال میشد تا دوباره اتفاق تلخی نیوفته.

تا اینکه همه چی نرمال شدو من با پزشکم مشورت کردمو با همسرم تصمیم به بارداری گرفتیم ...

قبلش سونوی فولیکول دادمو آمپول زدم...

چندروزی پریودم عقب افتادو من چون کلا پریودی مرتبی نداشتم بی خیال بودم .کمردرد داشتم بازم به دلم شک راه ندادم .یکی از دوستام باردار شد ما جفتمون تو شهر غریب زندگی میکردیم یادمه مادرش زنگ زدگفت دخترش بارداره و هوس کرده چیزی براش درست کنم وببرم براش ولی خودش روش نمیشه بهم بگه .وقتی گوشیمو قطع کردم نشستم کف آشپزخونه وزار زار گریه کردم یاد بارداری اولم افتادم که دلم هزار چیز میخواستو کسیو نداشتم برام درست کنه همش کیک وآبمیوه میخوردم تا شوهرم از سر کار بیاد گفتم خدایا تو سختی منو تو شهر غریب دیدی دلمو نشکن 😭😭😭

اونروز ویارونه دوستمو درست کردم و بردمش خونشون اونجا گفتم منم چندروزی عقب انداختمو کمردر داردم دوستم ازم خواست برم آزمایش بدم ولی جلوش خودمو بیتفاوت نشون دادم ولی تو دلم غوغایی بود...😢

فردا صبحش رفتم دکتر وآزمایشگاه .بعد از یه ساعت جوابش اومد ...مثبت بود وقت اذان ظهر بود پیاده چشم به آسمون دوختمو رفتم سمت خونه تا نصفه راه که رفتم همسرم اومد دنبالم همونجا بهش گفتم و تو چشماش نگرانی رو به وضوح دیدم ولی نمیشد خوشحالی رو پنهان کرد.توکل کردیم به خدا .دختر عزیزم تیرماه سال 95قدم رو چشمای من وباباش گذاشت .انشااله به حق خانوم فاطمه ی زهرا با چشمای پر از اشکم  ازشون میخوام دامن همه ی منتظرا سبز بشه وهمه ی کسایی که باردار هستن ، بارشون رو سالم زمین بزارن.

الهی آمین.


خدایا ازت میخوام تا آخر عمر درکنار دختر وهمسرم طعم خوشبختی رو بچشم وآرامش داشته باشم.اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

من مـــــــــــــادرنیستم ولی سالهابعدوقتی کنج دلم خانه ی توشدفرزنــدم این روزهاراکه برای داشتنت دراینده ای نزدیک ترسیم میکنم نشان خواهم داد.به توخواهم گفت فــــــرزندم زندگی فقط درکنارتوخوش است این روزهاحتی به شوخی به پــــــدرت میگویم کنجدم رابیـــشترازتودوسدارم کنجدی که هنوزفقط درحداسم است وپدرت کودکانه قهرمیکندکه نیامده جای مراگرفته است!!!😍😍😍

فـــــــرزندم برای توازخداخیلی چیزهاخواستم بودن درکنارپدرت رابیشترازهمه، باشدکه مثل مادرت نشوی وسیرباشی همیشه ازمحبت پدروارام وبی دغدغه تکیه کنی به من وپدرت.

فــــــــرزندم نمیدانم توکدومین معجزه ای که نیامده دلم راآشوب کردی برای دیدنت.نمیدانم بگویم دخـــــــترکم یاپــــــسرکم برای من فرقی نمیکندمهــــم حضورت  است که خانه ی دلم راخوش میکنداما چون هنوزوجودنداری ومن منتظرامدنت هستم .امیددارم فرزندم سال بعدهمین زمان وعده گاه منوتواینجاباشدمن اینجابیایم وتاپیک بزنم بچه هافرزنـــــدم امروزاولــــــین لگدهایش رابرجسم مادرش زدتاچشمه ی خوشبختیه مادرش فوران کند.....

این نوشته هاروبه رسم روزگاراینجاحک میکنم تاسالهابعدکه خودت خواندن آموختی دل نوشته های مــادرت رابخوانی......

دوستـــداریم منوباباییـــت زودزودبیاتوزندگیمـــون😘😘😘😘😘👶👶👶👪

دلایل بودنم راهرروزمرورمیکنم    هرروزازتعدادشان کم میشود                              آخرین باری ک شمردمشان                                         تنهایک دلیل برایم باقی مانده بود                        آن هم وجودتوبود 💓دخترم💓                                💞💞💞💞💞                    
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز