2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست
سلام دوستان من اومدم اینجاکه بگم ازاولین پست گریه کردم تاآخرش خواهش میکنم برام دعاکنیدکه منم باردارب ...

عزیز دلم انشاالله به حق بی بی  فاطمه زهرا که خیلی پیش خدا عزیزه قسمش میدم که شما هم دامنتون از یه فرزند صالح و سالم سبز بشه و طعم خوش مادر شدن را بچشی برات حتما دعا میکنم 10 تا صلوات هم به نیت مادر شدنت نذر میکنم هدیه به حضرت زهرا  

شش ماه از ازدواجمون میگذشت خیلی زندگی پر استرسی داشتم و شوهرم دست بزن داشت ماه رمضون پارسال تموم شد و چند روز بعد عید فطر تولدم بود و موعد پریودیم دو روز بعد تولدم دل درد داشتم و چند تا بی بی چک تو خونه داشتیم شوهرم خونه نبود گفتم درد مال پریودیه حتما،الکی گفتم یه بیبی چک بزنم که دو خط ش افتاد.نمیدونم خوشحال بودم با استرس که اگه بگه من بچه نمیخام چیکار اگه کتکم بزنه تو حاملگی چی ؟خیلی ذهنم اشفته شد شب شوهرم برگشت خونه رفتم تو اتاق  میترسیدم بهش بگم ،دلو زدم به دریا بی بی چکو نشون دادم شروع کرد به حرف زدن و اینکه من بچه نمیخام دلم خیلی شکست بهم گفت فردا بریم ازمایش خون بده اگه مثبت بود همونجا نمیای خونه میریم میندازیم بچه رو رفتم ازمایش دادم و فرداش جوابش اومد که مثبت بود ،خیلی حس خوبی بود دعا میکردم منصرف بشه و دلش به رحم بیاد ،ولی منو برد مطب دکتر زنان و گفت امپول بگیر بندازش و خودش رفت مغازه ش چون خیلی شلوغ بود مطب ،تنها بودم تا نوبتم شد دکتر گفت من نمیتونم همچین کاری بکنم اومد دنبالم وقتی بهش گفتم دکتر میگه نمیتونم همچین کاری بکنم تو ماشین زد تو دهنم و داد و بیداد راه انداخت خیلی گریه کردم اومدم خونه شام خوردیم ،ولی باهاش حرف نمیزدم بحثم شد باهاش بلند شد کتکم زد با مشت میزد به سر و دست و پام خلاصه چند روزی همبنطوری گریه میکردم و دعا که منصرف بشه .ولی یه روز بعد از ظهر میخاست بره سرکار لباساش اتو نبود شروع کرد داد و بیداد کردن و منو زیر مشت و لگد گرفت شکمم خیلی درد میکرد رفت مغازه منم بلند شدم رفتم حمام دیدم خون افتاده رو لباسام بعد چند ساعت خونریزیم زیاد شد زنگش زدم رفتم بیمارستان بهم گفتن خونریزی مال سقطه برو خونه زعفران و گلاب بخور تا سه روز داغون بودم همه جام کبود شده بود برگشتم بعد یه روز که تنها بودم تو خونه دفع شد حالم خیلی بد بود الانم یادش میوفتم و مینوسم گریه میکنم چون اگه شوهرم وجدان داشت الان بچه م تو بغلم بود منم مادر بودم ولی اصلا براش مهم نیست که مشت و لگداش بچه رو سقط کرد 

میشه برام صلوات بفرستین 🙏🙏🙏دوتا سقط داشتم الان سومی باردارم گفتن هماتوم دارم 😢

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


من همیشه عاشق بچه بودم خیلی دوسشون داشتن جوری که وصفش برام امکان پذیر نیست.تا اینکه ازدواج کردم .همسرم پسر خالمه.از تظر ژنتیک و اینا هیچ مشکلی نداشتیم.ایشونم از من بیشتر بچه دوست داشت.گفتم یه کن صبر کنیم قبول کرد .نه ماه ال دی خوردم هیچ مشکلی نداشتم اون موقع.بعد از اون تصمیم گرفتیم بچه دار شیم .اولین ماه پری سر وقت اومد اما ماه بعد نیومد دلخوش بودم تا اینکه بی بی چک زدم و منفی بود .از اون ماه به بعد من تحت نظر دکتر بودم .از این شهر میرفتم اون شهر اون دکتر .هر چیزی میگفتن انجام میدادم هر داروی میگفتن میخوردیم .همسرم مشکل نداشت .منم فقط یه ذره کیست ریز داشتم .روزا گذشت و گذشت و من همچنان دیوانه ی بچه ولی روز از نو و روزی از نو.حتی رویان هم رفتم گفتم میخوام آی وی اف بشن ولی اون موقع چون نوزده سالم بود برام انحام نمیدادن.خیلی روزای سختی داشتم .همش گریه و دعا و التماس از خدا .به خدا اینق نظر ونیاز کروه بودم‌.هر بار که بارون میوند من شروع میکردم به گریه کردن و دعا کردن.هر وقت بچه های فامیل و میدیدم و بغلشون میکردم با خودم میرفتم تو عمق رویاهام.واقعا انتظار خیلی سخته.دلم به هیچی خوش نبود .تا اینکه به اصرار مادر شوهرم پیش یه زنی رفتم که اون دارو میداد و بادکش میکرد تخمدونارو.رفتم پیشش.دوماه بود پری نشده بودم شش هفت تا بادکش کرد و گفت پری شدی دوباره بیا.منم بعد دو روز پری شدم و رفتم پیشش.بازم بادکش کردو گفت فقط گرمیجات بخور و یه سری کارای دیگه که من به حرفش گوش ندادم کاراشو انجام ندادم چون میگفتم من بچه دار نمیشم.روزها گذشت باید دوم اسفند پری میشدم اما نیومد بهش توجه نکردم میرفتم مهمونی و بیرونو و....یه شب خیلی غذا خوردم هشت روزم گذشته بود به شوهرم گفتم یه بی بی چک دیگه هم برام بخر اینم بزنم منفی شه .شب قبلش هم خودم هم شوهرم خواب دیده بودیم .شوهری خوای دیده بود که من حامله ام‌.منم خواب دیدم تو یخچالم پره از ماهی تعجب میکردم که این همه ماهی چیه.فردا پا شدم رفتم بی بیچکو امتحان کردم خودم از دستشوی بیرون اومدم .جوابش واسم مهم نبود.چون میدونستم منفیه.ولی یه استرسی گرفته بودم عجیب.بعد پنج دقیقه رفتم نگاه کردم.وای خدا دو خط خیلی پررنگ .بدون مکث دویدم رفتم بالا خونه پدر شوهرم .به خاله م بی بی چکو نشون دادم گفتم تو هم دو خطو میبینی گفت آرا آروم باش خدایا شکرت.فوری سجده شکر کردم.زودی زنگ زدم به همسرم اونم از خوشحالی از سر کار اومد خونه فوری رفتیم آز دادیم جوابش مثبت بود.خیلی خوشحال شدیم.اصلا زندگیمون دگرگون شد خدایا هزار مرتبه شکرت.باور کنید هر بار میرفتم سونو گرافی من فقط گریه میکردم .حتی تو اتاق عمل هم صدای گریشو که شنیدم گفتم برام بیارید.اوردن گفتن دختره میدونی.دیگه چشمام جای رو ندید .الانم که دخترم هدیه سه سالو چهار ماهو نه روزه شه و کنارم خوابه میترسم این روزای خوش زندگیم همش خواب و رویا باشه و از خواب بپرم.خدیا هزار مرتبه شکر.امیدوارم همه ی منتظرا خیلی زود به خواستشون برسن.الهی آمین.

این ماه پانزدهمه که چشم انتظارم دوباره مامان بشم.خدیا همه ما منتظرا رو به خواسته مون برسون .الهی آمین.
خدایا شکرت که بلاخره منم این روز و دیدم نزدیک به دوسال پیش بدترین روز زندگیم بودو من پسرم و که با ت ...

واقعا خدا رو شکر که این روز رو دیدی

🌹به راستی که خداوند بهترین محافظان است🌹 دوستای گلم   میشه برای به سلامت دنیا اومدن نی نیم یه صلوات بفرستین؟   ممنونم    

سلام دوستان عزیزم...۱۲ ساله ازدواج کردم و ۶ ساله بچه میخوایم و اقدام کردیم سه بار ای یو ای کردم نشد بعدش طبیعی باردار شدم ک تو ۵ هفتگی خودش سقط شد و دیگه هیچ خبری نشد وامسال رفتم برای ای وی اف اولین انتقالم منفی شد ماه پیش دومی انتقالم انجام دادم و جواب آزمایشش مصادف شد با روز تولدم ۱۰ اسفند ک صبح با همسرم رفتیم آزمایش دادم و ظهر دیدم همسرم اومد با دستان پر از گل و هدیه و بادکنک بله من مادر شده بودم و آزمایشم مثبت شده بود هدیه هایی ک همسرم خریده بود با خوشحالی وصف ناپذیر دوتایی روی میز چیدیم و عکس انداختیم و میخندیدیم و شاد بودیم چون تولدم بود همسرم خودش بیخبر از من کیک سفارش داده بود و شب رفتیم خونه مادرم اینا با ی نامه کوچک از طرف نینی ب مادرم و خواهرام خبر دادم ک من باردارم وای نمیدونید چه شور و شادی اون شب تو خونه مادرم برپا شد هممشون میزدن و میرقصیدن اون شب باشادی فراوان گذشت و من فردای اون روز ترشحات خونی دیدم و درد دل درد کمر فردای اون روز ک ۴۸ ساعت از ازمایش اولم میگذشت رفتم دوباره آزمایش دادم ک دیدم بتام اومده پایین و کار من شد فقط گریه گریه گریه ب دکترم زنگ زدم ماجرارو گفتم گفت ی بار دیگه سه شنبه آزمایشتو تکرار کن و من با نا امیدی و گریه و دیدن لکه هایی ک هر روز دارن بیشتر میشن ب انتظار روز سه شنبه نشسته ام...برام دعا کنید ک خدا برام معجزه کنه...پیشاپیش مادرای عزیز روزتون مبارک



اینم هدایایی بود ک همسرم برام گرفته بود و اون پاکت ک پاپیون خرده جواب آزمایش مثبتم بود...جیگرم آتیش میگیره عکسای اون روزو میبینم 😢برام دعا کنید

سلااااام😄😄😄

من چن ماه بودتصمیم به بچه دارشدن گرفته بودم زیادم نبودولی خب ذوق داشتم هربارخوردتوذوقم یه بارآزمایش دادم بتام پایین بودبعدخودبه خودکم شدوآخرش پریودشدم دفعه های بعدم بی بی چکام مثبت میشدولی باردارنبودموماه آخری ک باردارشدم بازم بی بی چکم چنروزقبل ازموعدپریودم مثبت شدواین دفعه دیگه باورنکردموبیخیال شدم چنروزم بودپهلوهام دردمیکردوباخودم میگفتم یعنی چه مشکلی دارم؟😕دیگه تصمیم گرفتم فرداش برم دکترکه ببینه چیزیم هس یانه ولی قبلش باخودم گفتم بذارمحض اطمینان یه آزمایش بارداری بدم هرررررچندمیدونم منفیه ولی خیالم راحت میشه دکترم آمپولی قرصی چیزی داداستفاده میکنم خیییلی ازسوزنم میترسیدم🤕ولی باهمه ی ترسم رفتم ک ازم نمونه خون بگیرن وقتی تموم شدپرسیدم جوابش کی حاضرمیشه گفتن یساعت دیگه منم گفتم پس همین جامنتظرمیمونم نشستم رویه صندلیوباخانومی ک اونم واسه جواب آزمایش منتظربودمشغول صحبت کردن شدمویساعت خیلی زودگذشت وقتی صدام زدن رفتم جوابوبگیرم واصلابرخلاف دفعه ی قبل استرس نداشتم چون میگفتم منفیه دیگه😥وقتی برگه روخوندم شکه شدم بتام بالای۲۰۰بودوبارداربودم مونده بودم بخندم یاچیکارکنم؟😅راستی جواب اون خانومم مثبت بود😁تااومدم بیرون ازبس ذوق داشتم به شوهرم زنگ زدم هرررررچندماههای قبل کلی برنامه ریزی کرده بودم ک سوپرایزش کنم ولی چون باردارنبودم هربارمیخوردتوذوقم ایندفعه دیگه فکرسوپرایزنبودم ازبس شکه شده بودم وقتی به شوهرم گفتم اونم بگی نگی شکه شده بودکه آخه جدی میگم؟کی رفتم آزمایش بدم؟؟؟وقتی یذره باورش شدکلییییی خوشحال شد😊ببخشیداگه خوب ننوشتم هنوزم میفتم یاداون روزباورم نمیشه حتی تاوقتیکه نرفتم سونوی تشکیل قلب باورنمیکردم😁

سه ماه بود برا بارداری اقدام کرده بودم ولی خبری نبود دکتر بهم میگفت خود به خود باردار نمیشی باید امپول بزنی، قرص بخوری،منم همش گریه همش استرس،ماه چهارم شوهرم عصبانی شد گفت این چه دکتریه فقط دنبال پول،صب داشته باش  یک سال بگذره اگه بچه دار نشدیم بعد برو دکتر.اون ماه شوهرم رفت سرکار وقتی برگشت ،کلا بیخیال شده بودم و زندگی عادیمون میکردیم، وقتی موعد پریودم شد دیدم خبری نیست کمر درد دارم یواشکی بی بی خریدم دیدم بله دو تا خط نشون داد،شوهرم از سر کار اومده بود و خواب بود رفتم بیدارش کردم حسابی شکه شده بود،ولی گفت تا آزمایش ندادی من باور نمیکنم،وقتی بعد ده روز آزمایش دادیم گفت جوابش چی بود یس یا نو   فک میکرد جواب آزمایش با بله یا نه میدن.بعدشم منو برد به یه رستوران خیلی شیک،اون روز تو رستوران میز کناریمون یه دختر داشتن همونجا من از اسم دخترشون خوشم اومد با خودم گفتم من اگه دختر داشته باشم همین اسم رو میزارم که همونم شد،

میشه همگی از خدا بخواهید، که کمک کنه ما عید سال ۹۹تو خونه خودمون باشیم.ممنون  
سال سوم ازدواجم بود و هردومون مشکل ناباروری داشتیم همون ماههای نوعروس بودنم فهمیدم برا مادرشدن راه س ...

یجور تعریف کردی انگار خودم جات بودم😔ی لحظه اشکم دراومد

بنده به عنوان یه عضو از جامعه نینی سایتی و جامعه ایران مخالفتمو از ازدواج در سن زیر ۱۸ سال اعلام میکنم و هر جا صحبتی در این مورد باشه ساکت نمیمونم.همونطور که حجاب من که یک مسئله شخصیه از نظر شما به شما و شوشو!هاتونو جامعه و قایق و کشتی و این حرفا مربوط میشه ازدواج شما در سن پایین که تبعات زیادی در جامعه داره ،جدا از دلسوزی به منم مربوط میشه. حداقل در سن قانونی ازدواج کنین! برنگردین به صد سال قبلو قبل ترش!از یک کار اشتباه دفاع و تبلیغ نکنین! مثال نقض نیارین که فلانی خوشبخته فلانی اندازه ۴۰ ساله ها میفهمه.کار اشتباه اشتباهه😕حتی اگه خوشبختم بشید خیلی چیزا رو از دست دادین و خیلی مسوولیت هایی که مناسب سنتون نبوده رو دوشتونه (کپی امضای یک کاربر)از اتصال مغزوزبونتون مطلع باشیدبعد نظربدید  
سه ماه بود برا بارداری اقدام کرده بودم ولی خبری نبود دکتر بهم میگفت خود به خود باردار نمیشی باید امپ ...

اسمش چی بووود 😁کنجکاو شدم خب

دخترم قشنگترین معجزه من و بابایی

بارداری اولم ناخواسته بود روزی که از حالت تهوع م متوجه شدم باردارم ۲ماه و نیمه بود دخترم همه مخصوصا همسرم میگفتن سقطش کن با سختی خیلی فراوون نگهش داشتم که البته بعدش خیلی بیشتر سختی کشیدیم چون دخترم تو طیف اوتیسم بودو مشکلات زیادی داشت به هر حال بعد ۷ سال تصمیم به آوردن فرزند دوم گرفتیم تمام چکاب های قبل از بارداری رو رفتم آخرم گفتن توکل کن وقتی اولین ماه گرفت و بی بی چک زدم و درنهایت ناباوری دیدم مثبته تا صبح نخوابیدم میترسیدم به همسرم بگم درسته خودش اینو میخواست اما خاطره ی گریه هام سر دخترم دیوونم کرده بود بالاخره وقتی همسرم بیدار شد نماز صبح بخونه بهش گفتم برای سه تامون دعا کردی؟و اشاره به شکمم کردم انقدر خوشحال شد برگشت سر سجاده دو رکعت نماز شکر خوند همون هفته با ذوق به خانوادش خبر داد و خلاصه الان محمدحسین جونم و گل دخترم کنارم خوابیدن و خداروشاکرم که با اومدن پسرم انگار مشکلات دخترم داره دونه دونه حل میشه

امیدوارم خدا به همه ی آرزومندان فرزند سالم و صالح بده 

🖤 

پنج ماه بود که از ازدواجمون میگدشت پنج ماه بود که با کلی سختی و مشکلات به هم رسیده بودیم که با همسرم توافق کردیم واسه بجه اقدام کنیم من ۳۰ سالم بود و همسر ۳۲ رفتم پیش مامایی که دوست قدیمی مامانم بود اون گفت ممکنه شش ماه تا یوسال طول بکشه ما هم اقدام کردیم به خیال خودمون تا شش ماه دیگه بالاخره نی نی میاد خیلی هم جدی نگرفتیم ماه اول و من و همسرم همکار بودیم من کلی کار کردم حسابرس یه شرکت بزرگ بودیم و کارمون هم حسابی سنگین بود نزدیک موعد پریودم بود و من تمام حالتهای ماههای قبل و داشتم پس دیگه مطمن شدم که باردار نیستم ولی نشدم تا حالا هم اصلا سابقه نداشت عقب بندازم همسرم با تردید گفت ب یم ازمایش بدیم گفتم نه بابامطمنم امروز فردا میشم  اومدیم خونه و من رفتم دسشویی و دیدم نه بازم خبری نیس همسرم بیرون رفت خرید کنه بهش ز زدم حالا یه بی بی بخر صرر نداره -حتی تاحالا ازش استفا ه هم نکرده بودم😁اومد خونه بهش گفتم برو بیرون من استرس میگیرم ایتجوری بیچاره رو بیدون کردم و رفتم تو دسشویی با ترس و لرز استفاده کردم دیدم بلافاصله دو رنگ شد به خدا دستام میلرزید سریع ز زدم با داد بیا خونه بیچاره اومد درو باز کرد من و دید که با بی بی وسط هال مثل بهت زده ها نشستم اخه اصن فکرش هم نمیکردم همون ماه ول خدا بهم لطف کنه شوهرم بی بی از دستم گرفت رفت سراغ راهنما منم که لال شده بودم کلا یه هو اومد گفت ااا بارداری به خدا بارداری اینجا نوشته گفتم میدونم گفت پس چرا هیچی نمیگی خلاصه از بهت دراومدم و قرار شد فردا بریم ازمایش گفتن دو ساعت دیگه نتیجه ش حاضر میشه اصرار کردم که لطفا تلفنی بگین بهم قبول کردم بعد دوساعت ز زدم و خانم گفت مبارکه واقعا خوشحال بودم ز ردم به شوهرم چون خودم نرفتم اونروز سرکار بهش گفتم منفیه بی بی جک مثبت کاذب بوده بیچا ه گفت عیب نداره تازه ماه اول بود و گفتم باشه حوصله ندارم ببخشید خدافظ بابایی بیچا ه گفت چییییی میخره کردی بگو چیه گفتم مثبته به خ ا اینقد ذوق کرد که با صدای اهسته چون تو محل کار بود سه بار پشت سر هم گفت مبارکه مبارکه مبارکه دیگه خبر دادیم به خونوا ه ها از طدف خوموا ه من نوه اول بود مامان بابام خیلی خ شحال شدن خوموا ه شوهرم هم همینطور تا اینکه دختر ناز و قشنگم مرسانا خانو م ۲۶ فروردین ۹۴ دنیا ا مد و زندگی ما رو با قدم پر از برکتش به خدا از این رو به اون رو کرد  واقعا دختر رحمته

دخترم قشنگترین معجزه من و بابایی

دقیقاپنج سال از ازدواجم گذشته بودکه تصمیم گرفتیم بچه داربشیم،وهمون ماه اول اقدام باردارشدم،وخیلی خوشحال بودیم ،دوهفته بعدش دقیقاتوروزعاشورای حسینی بشدت به خونریزی افتادم ،همه ی کلینیک هاوسونوگرافی هابسته بود وتوبیمارستانهاهم دکترخوبی پیدانمیشد😢اونروز رومن باکلی غم واندوه برگشتم خونه وازته دلم زارمیزدم وبه امام حسین التماس میکردم که بچم سقط نشه،ازاون بدتراین بودکه چون هنوزسونوگرافی نرفته بودم هیچ بیمارستانی من روپذیرش نمیکرد ،چون فکرمیکردن ممکنه حاملگیم خارج از رحم باشه وهیچکس مسولییت منوقبول نمیکرد😏بادلی شکسته که حس میکردم ازهمه عالم وآدم زخم خوردم برگشتم خونه،وتاصبح زار زدم،صبح که شدرفتم سونوگرافی واژینال ،امابهم گفتن که نینیم سقط شده وهیچ اثری ازش نیس،باچشمای اشکباربرگشتم خونه وخیلی ازامام حسین گلایه کردم که جوابمونداده بود،سه ماه گذشت وماباترس واسترس فراوان دوباره اقدام به بارداری کردیم،ایندفعه هم ماه اول باردارنشدم وحال روحیم افتضاح بود،وقتی پریودشدم انقدراشک ریختم که ازحال رفتم،فکراینکه بچه دارنشم من رو دیوونه میکرد،ماه دوم اقدام بعدازیه هفته تاخیرودلدرد شدیدکه بازم ناامیدبودم بی بی چک زدم وایندفعه خداروشکرمثبت بود،هفته نهم رفتم وصدای قلب نینیم روشنیدم امابمحض اینکه برگشتم دوباره لکه بینیم شروع شدوبه خونریزی شدیدافتادم،شک نداشتم که بچم سقط شده،وبازم اشک وآه من شروع شد😭دوباره رفتن وپزشک برام دارو نوشت ودوباره فرستادم سونو،هیچ انیدی نداشتم،اماهمینکه پزشک شروع کردبه سونوگرفتن صدای قلب کوچیکشوشنیدم،اون لحظه دیگه واقعاازشدت خوشحالی اشکک پهنای صورتم روپرکرده بود،البته من تاماه پنجم بارداری همش لکه بینی داشتم وخدامیدونه که چه اضطرابی کشیدم😓اماخداروشکرتواربعین حسینی پسرگلم بدنیااومدومن ایندفعه شرمسار از روی امام حسین برای پسرم نذرکردم وازخداطلب بخشش کردم که ماامیدشده بودم،درحال حاظرم پسرم نزدیک ۵ماهشه وکنارم خوابیده😍ومن روزی هزاربارازخدابخاطرداشتنش شکرگذاری میکنم

الله اکبر❤❤❤
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز