دیشب خونه مادرش بودیم همه بودن خواهر برادراش من کنار شوهرم نشسته بودم و باقی بچه خا خواهراش و…پشت اپن اشپزخونه بودن و دید نداشتم بهشون باهام صحبت میکردن منم واسه اینکه هی سر نچرخونم رفتم روی مبل روبرویی جمعیت نشستم ک راحت حرف بزنم و توی جمع باشم شوهرم میگه چرا خیره نگاه دامادمون میکنی اون سرش میندازه پایین تو همچنان نگاه میکنی و اون فکر نمیکنه چیزی توی دل تو نیست و دعوا کرد ومن متهم به چشم چرونی میکنه این دفعه دومشه میگه به مردا زیاد نگاه میکنی درصورتی که اصلا اینطور نیس خیلی عصبی شدم بعد۱۰سال زندگی و ۲تا بچه اینا بهم میگه جامو جدا کردم و دیگه رهاش کردم حتی حالم بد میشه توی صورتش نگاه کنم دیگه گفتم من دیگه توی جمع خانوادت نمیام اگر اینجوریم
بگو اخه مرد جماعت چی داره که چشم چرونی کنم😐😐😐😐😐😐😐😐😐
اگر بتوانم
دلی را از شکستن بازدارم
بیهوده نزیستهام....
اگر بتوانم رنجی را بکاهم
یا دردی را مرهمی نهم
یا مرغکی رنجور را
به آشیانه بازگردانم
حاشا
حاشا
که بیهوده نزیستهام...
اتفاقا سیاست داشته باش به خانواده شوهرت چیزی نگو اگه مثل شوهرت باشن خودتو متهم میکنن فقط با شوهرت سنگین باش و حتی الامکان از آشپزخونه بیرون نیا
تو کریم تراز آنی که از نظر دور داری پرورده ی خودرایادورکنی به سوی خودکشیده ی خودرایاآواره کنی ماوی داده خودرایابه بلا سپاری کسی را که سرپرستی کردی تو و مهرورزیدی (دعای کمیل)