اگر چند تاپیک قبلیمو دیده باشید گفته بودم که مدتیه همسرم مهاجرت کرده که بعدش من برم
توی این مدت چون افسرده و تنها شده بودم نیاز به مشاوره داشتم که هربار بحثش رو کشیدم وسط با تهدید و دعوای حسابی مانع این شد که برم روانشناس و قبل ازدواج هم نذاشت بریم مشاوره قبل ازدواج
این مدت که رفته اونجا خیلی به پروپاش میپیچیدم و مدام گیر میدادم بهش و خودمم میدونستم از تنهایی و بیکاریه
ما با هم یه شغل آنلاین راه اندازی کرده بودیم چهار سال پیش ولی الان منو دست تنها گذاشته
بهش میگم میخوام برم گواهینامه بگیرم یا کلاسای حلال احمر رو شرکت کنم میگه مثل بچه آدم میشینی خونه خودتو توی خونه سرگرم میکنی و وقتی بحثمون بالا گرفت گفت من بهت اعتماد ندارم یه ذره هم و نمیذارم بری بدون من هیچ جا
وقتی هم ایران بود همه جا با هم میرفتیم اونموقع هم نمیذاشت جایی برم و رابطمو با دوستام قطع کرده بود و حتی توی خواب بیدارم میکرد که قول بدم خیانت نکنم
الانم خیلی جدی بهم میگه تو آب ندیدی شناگر ماهری هستی و هیچ اعتمادی بهت ندارم و وقتی بهم میگی میری میخوابی چرا نتت روشنه و ..
من چیکارش کنم؟