مننامزدم خیلی وابستمه طوری ک جوابشوندم میاد به یه بهانه ای خونمون و پسرخالمه و فامیلیم
میگه از چن سال قبل میخواستمت بهم اعتنایی نمیکردی و خب من یکی دیگرو میخواستم یعنی انقدری عاشق یه فرد بی لیاقت بودم ک وقتی ولم کرد غرق شدم توی حال خرابی و هرشبزیرسرم و .. حالا اولش واسه باهم بودنمون ذوق داشتم حس پیدا کردم ب نامزدم اما گاهی فکر عشق سابقم بسرممیزنه حالم بد میشه مثامروز ک هم درس داشتم هم حالم بد بود نامزدم پیام داد گف تورخدا اینطوری نکن من دوست دارم سرد نباش و ب بهونه ی آوردن غذا اومد خونمون
چیکار کنم بهتر میشم من اصلا؟خودمم از این وضع خستم