اسی تاپیکت قفله خواستم بگم
خواهرشوهرم وقتی پسرش ۵سالش بود
باهرزگی خودش بچشو گذاشت و بادوست پسرش ازدواج کرد
پارسال که پسرش سرباز بود شنیدیم که خانم رفته دیدن پسره
این همه سال یاد بجه اش نبود فقط هرزگی بیادش بود
پسره گفته بود فکر نکن من بجه بودم متوجه نشدم برای منم دروغ سرهم نکن تو بخاطرت هوس منو ول کردی
تو مادری نکردی واسم اون موقع که کوچیک بودم مدرسه داشتم مریض میشدم تو کجا بودی
الانم اگه گذاشتم همو ببینیم دلم برات سوخت وگرنه جیزی بیش نیست.
شاید بچه هاتون تمایل به دیدار پیدا کنن ولی متاسفانه معلوم افکارشون درچه حد اینموضوع قبول کنه امیدوارم که بتونی دلشونو بدست بزاری