داداشم چند وقته سر کارش خیلی متشنجه خونه خریدن وسایل خونه خیل قسط داره اعصابش بهم ریخته ست دیشب خواهر زن داداشم زنگ میزنه به خونه شون داداشم میبینه اینان جواب نمیده به خانمش میگه اینا باز اومدن شب نشینی من خیلی امروز داغونم نمیتونم جواب نده نیان خواهرش هفته ایی سه چهار بار میاد شب نشینی زنشم میگه باشه داداشم خوابش میبره میبینه زنگ در میزنن میبینه اینان میگه نگفتم مگه جواب نده این یواشکی اس زده که بیاین بعدم رفته تو اتاق گفته خواهرم میاد پیش من تو هم با شوهرش حرف بزن پذیرایی هم بکن بعدم رفته تو اتاق در بسته داداشم رفته تو اتاق گفته بیا برو خونه همون خواهرت باهم تا قیامت حرف بزنین میگه نزدمش ولی زن داداشه میگه زده داداشم میگه هولش دادم حالا خواهرش با خودش برده اونم میگه دیگه برنمیگردم