خواهرام ۴ تا بودن میگه میرفتیم تو کوچه آدامسای تو کوچه روبرمیداشتیم میجوییدم،لباس که اصلا نمیخریدن ودختر عمه و دختر عموهام بهشون لباس میدادن و اینا با چه ذوق واشتیاقی باز میکردن میپوشیدن
مدرسه رفتنی فقط نونِ خالی میبردن،و رلهشون خیلی دور بوده با پا میرفتن کرایه نداشتن
توی جوب میگشتن دنبالِ سکه هاییکه مردم از دستشون میفتاده تو جوب،توی مدرسه بهشون مدادو کفشو لباسو فلان میدادن از طرف مدرسه و.......
دیگه من که بزرگتر شدم اوضاع بهتر شده من این چیزا رو یادم نمیادو ندیدم.
حالا من خواهرام موقه تعریف کردنش میخندن و خاطره تعریف میکنن و ماهم غش میکنیم از خنده😂😂😂😂
باز خیلی خاطرات دارن از این نداری ها که تریف میکنن ما میخندیم.