2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 234716 بازدید | 2433 پست

من یادمه بچه بودم خونمون با دوست صمیمیم توی یه ساختمون بود.

مامانش بهش گفته بود جلوی ...(من) آلبالو و گیلاس نخورید نمیتونن بخرن...

این حرف واسه‌ی 9سال پیشه ولی هنوز یادم مونده با اینکه اون موقع کلاس دوم بودم..

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

هر وقت یادم میاد ناراحت میشم

اسم کاربریت چه قشنگه 😂😂😂

آره منم همینطور

چرا والدینمون اینقدر نادون بودن؟ بچه خوراکی میخاد تو مدرسه. 

خواهرمم خیلی بیشتر از من از این خاطرات داره

لطفاً زیر 22 سال در تاپیکهای من شرکت نکنند، با تشکر. چون تجربه هاشون کاملا متفاوته.                وقتی به این فکر میکنم که یه عده از آدما وااااقعا فاقد درک و فهم و شعور هستند، خیییلی از این دنیا میترسم.     آقایون، درخواست دوستی ندید. و از این کارِتون خجالت بکشید.            یک نکته برای همه ی عزیزان: لزومی نداره همه جا عقده ای بودنتونو جاااار بزنید (خطاب به هرکس که عقده ایه و با عقده هاش دیگرانو آزار میده)                      کاربر جدید نیستم دوستای گلم
دو تا تیشرت داشتم سالها میپوشیدم، سوراخ و بیرنگ و رو و کهنه کهنه بودن بخاطر همین هیچ جا مانتومو درنم ...

منم همینم لباس خونه ندارم،متاسفانه ۲تا لباس زیر بیشتر ندارم

جانِ هر زنده دلی، زنده به جانی دگرست...

تو مدرسه خوراكي نميخوردم نداشتم يكبار كه خريدم يه دختر پررو بهم گفت چه عجب تو مدرسه هميشه تنها بودم ...

منم هیچوقت نتونستم دوست صمیمی پیدا کنم ، 

فقط دوران دبستان که یکم عقلم کمتر کارمیکرد چندتا دوست داشتم اما بعدش تو بحران نوجوانی جمع گریز شدم ، 

حتی تو دانشگاه هم ارتباط نگرفتم با کسی ، حتی دخترا ، الان از هیچکدوم همکلاسیام خبر ندارم، همش تو تنهایی سپری کردم و پشیمونم چرا انقد سفت و سخت بودم وقتی کسی بهم ابراز علاقه میکرد .چون همیشه از نداریمون خجالت کشیدم . هیچوقت خواستگاری راه ندادم به خونه تا الان که سی سالمه.

چه تاپیک پر دردی زدی خواهر

این تجربه خودم نیست، زن عموم اینها خیلی وضع خوبی داشتن، بچه هاشم خیلی اوکی بودن، میخواستن‌برن کانادا، همه وسایلشونو فروختن و خونه و ماشینو دلار کردن، دو سه ماهی رفتن اونجا، (عموم هرچی داشت از زنش بود) بابای زن‌عموم فوت کرد، زن عموم برگشت ایران،عموی نامردم بچه ها رو برداشت از کانادا زد بیرون یه معشوقه هم گرفت،زن عموم برگشت کانادا دید مستاجر جدید تو خونه است. هرچی با پلیس دنبال بچه ها گشتن نبودن،فکر کن یتیم شده باشی،خونه زندگی بچه هاتم تو کشور غریب غیبشون بزنه.زن عموم هرچی پول داشت خرج کرد تا رد شوهر و بچه هاشو بگیره، عموی بی شرفم با معشوقه شو بچه هاش رفته بودن یه شهر دیگه، بالاخره پلیس گرفتشون، زن عموم طلاق گرفت و بچه ها رو اورد ایران، یه دختر ۹‌ساله یه پسر ۷ ساله. تمام ارث و میراثشو داد یه خونه اجاره کرد (مامانش گفت من بچه داریهامو کردم بسه دیگه) زن عموم میرفت خیاطی میکرد این دو تا رو به دندون گرفت. فرستاد مدرسه خوب دانشگاه خوب، الان بچه هاش دکترن هردو، دخترش اینقدر دوست داره مادرشو، پسرش زن گرفت، دختره میگه خواستگارام داغونن (همه تو فامیل ازدواج کردیم، جز این یکی) اینقدرم قشنگ و مودب و خانمه (راست میگه خواستگارهای خوبی نداره) همیشه تو فکرشم. بابامم سعی میکرد که هواشونو داشته باشه مامانم و فامیل نمیذاشتن:زن عمومم دیگه ازدواج نکرد خودشو وقف بچه هاش کرد.الان عموم سر و مر و گنده با معشوقه هاش تو کانادا.این زن اینجوری. دعا کنید اینم بختش باز شه خوشبخت شه. همه خوش بخت شن الهی 

یا رفیق من لا رفیق له
بله نظر منم همینه آلان به نظرم توی ۹۰ درصد خونه ها غذای خوب پیدا میشه من یادمه یه بار۱۴ روز روغن ندا ...

یه سر به سیستان بلوچستان بزن بعد دوباره این پستت رو مرور کن🥺🥲

نَ همتا جون هستم و نَ ۲۲ سالمه😁   این کاربری سابق یکی از دوستانم بوده که به من واگذار شده😇   یه بیوگرافی کوشولو از خودم یک عدد دختر مهربون☺ منطقی📚  پرانرژی😍💪 چشم درشت و قهوه ای ابرو کمون ماه پیشونی قد بلند🙃 اینجانب دارای یک عدد همسر میباشد💍🫦🫀درخواست از جانب هر مذکری ممنوع🤡 رسالت من باشگاه رفتنه😎  سعی من براینه که لبخند از رو لبم کنار نره چون معتقدم لبخند من نه تنها به خودم حتی به اطرافیان هم انگیزه و نشاط میده❤

من پدربزرگم به طرز وحشتناکی تصادف میکنه ، و فلج میشه

الان که دارم مینویسم اشکام داره میریزه

اونموقع ۱ هزارتومن پول عملش میشده (فکر میکنم سال ۷۵ یا ۷۶) و نداشتن عملش کنن..خب اونموقع این عدد خیلی زیادی بوده... هعی خدا ...۱۰ تا بچه بودن...پدربزرگم ناتوان تر میشه و فوت میکنه سال ۷۷ ، وقتی که داییم که بچه اخر بوده ، ۶ سالش بوده💔

تنها نکته مثبت خانواده مادریم این بوده که خونه داشتن. 

مادربزرگم میره توکار خیاطی..داییام دوتاشون که از همه بزرگتر بودن خرج همه خانواده رو میدادن ..( مشکل مالی نداشتن اتفاقا میگن خورد و خوراکمون خوب بوده) اما مثلا لباس و اینا نداشتن و..و میگه تنهاااا اذیتمون ، داداشا بودن( مثلا خیلی به دخترا گیر میدادن و اینا اون زمانا پسرا به خواهراشون شکاکی میکردن ) دایی کوچیکمم از بچگی میرفته کارگری ، یه دایی دیگه دارم نمیدونم اون چکار میکرده..🥲

 الان هر ۴ داییم وضع مالیشون عااالیهههه یعنی تو شهر همه میشناسنشون ...خیلیم با ابرو دارن زندگی‌میکنن و بچه هاشون هم موفقن خداروشکر و سربلندمون کردن.

فقط یکی از داییام نسبت به گذشته خیلی اذیته و همش تو فکر گذشته و بی پدریه..همچیش خوبه ، زندگی عالی اما به ارامش نمیرسه همش تو فکر گذشته هس.

خاله هامم شوهرای خیلی خوبی دارن و خداروشکر خوشبختن و تو رفاه کامل.

فقط تنها ناراحتیم پدربزرگمه که خیلی زود تنهامون گذاشته

 من هیجوقت ندیدمش.الهی بمیرم پر کشید راحت شد ،

 مطمعنم جاش بهشته.


خانواده پدریمم تو رفاه کامل اصلاااا نمیدوسنتن فقر چیه.

خونه و ماشین داشتن از زمان قدیم کلا خیلی تامین بودن.

تعداد بچها کمتر بوده  و همه چی براشون معین بوده و هیچ کمبودی نداشتن خداروشکر..

مثل همیشه یادت باشه درد و رنج یا لذت کاری که الان انجام میدی *نمیمونه* ؛ اما شرمندگی یا افتخارش چرا ((((:🤍

مگه شغل پدرتون چی بود که تک فرزند حتی نتونستن تامین کنن؟من دایی م با یه حقوق کارگری هم خونه خرید هم ...

قبل تولد من ورشکست شده بوددرگیر افسردگی شده بود دیگه سرکار نرفت موند خونه 

اسپویل فقط پدرم که چند سال پیش گفت تو هیچ گوهی نمیشی               ممنون پدرجان (:

خانواده‌مون ضعیف نبود اتفاقا از همه نظر خوب بود ولی از بچگی‌یه‌ داغ بزرگ رو دلمه که هیچوقت به هیچکس نگفتم فقط و فقط شوهرم و یکی از دوستام و تراپیستم میدونن. چیزی که بچگیمو تخت تاثیر قرار داد

داییم وقتی مهدکودک بودم معتاد شد کم کم انقد وضعش بد شد از خانواده طرد شد… تا ۶ سالگی قشنگ یادمه که بود. منو می‌برد بیرون میبرد تفریح قد بلند چهارشونه خیلییییی خوش تیپ. یکی از خاطرات بچگیم مادر و مادربزرگم که زنگ میزدن با تلفن به پلیس لوش میدادن که ببرنش کمپ. تو خیابون بود. دو ماه بعد میرفتن از کمپ میاوردنش یه مدت خوب بود باز روز از نو روزی از نو… خانواده‌مون وضع مالی و فرهنگی عالی، اغلب پزشک، درس خونه درست حسابی. دایی انقد رفت کمپ و اومد که کلا از خونه رفت… چند سال ازش خیر نداشتیم. مادربزرگم دنبالش میگشت شهر به شهر. یه بار کنار جاده دیدش برش گردوند. باز رفت. یه بار رفت در خونه دوست مامانم یه شهر دیگه. زنگ زدن سریع بلیط هواپیما خرید مامان شاید ۶ ساعت بعد اونجا بود. رفت. بازم گم شد. مادربزرگ افسردگی گرفت پیر شد داغون شد… مادرم چندین سال گریه کرد. شد یه داغ بزرگ برای همه

دود شد رفت هوا. نمیدونم زندست یا نه. دلم براش خیلی میسوزه با بغض تایپ میکنم. الان باید ۵۰ سالش می‌شد تقریبا…گاهی تو سایت بهشت زهرا اسمشو سرچ میکنم، تو پیج گم شده ها تو اخبار… نیست که نیست

یک ماه قبل از اینکه همسرم بیاد خواستگاری خودم براشون مبل خریدم. میوه خواستگاری رو خودم خریدم.

با اینکه پول داشتند اصلا به خونشون نمیرسند و نمیرسند. من به خاطر این موضوع خیلی ها رو اجازه نمیدادم بیان جلو.

upstanding,masterful,lucky,minimalist,brave,unique
من پول نوار بهداشتی نداشتم،اوایل از کهنه استفاده میکردم دیدم تو اون خونه پر جمعیت نمیشه شست و خشکش ک ...

ببخشید از لباس زیرت نمی‌افتاد؟؟

خیلی سخت گذشت تا فهمیدم هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز