من پدربزرگم به طرز وحشتناکی تصادف میکنه ، و فلج میشه
الان که دارم مینویسم اشکام داره میریزه
اونموقع ۱ هزارتومن پول عملش میشده (فکر میکنم سال ۷۵ یا ۷۶) و نداشتن عملش کنن..خب اونموقع این عدد خیلی زیادی بوده... هعی خدا ...۱۰ تا بچه بودن...پدربزرگم ناتوان تر میشه و فوت میکنه سال ۷۷ ، وقتی که داییم که بچه اخر بوده ، ۶ سالش بوده💔
تنها نکته مثبت خانواده مادریم این بوده که خونه داشتن.
مادربزرگم میره توکار خیاطی..داییام دوتاشون که از همه بزرگتر بودن خرج همه خانواده رو میدادن ..( مشکل مالی نداشتن اتفاقا میگن خورد و خوراکمون خوب بوده) اما مثلا لباس و اینا نداشتن و..و میگه تنهاااا اذیتمون ، داداشا بودن( مثلا خیلی به دخترا گیر میدادن و اینا اون زمانا پسرا به خواهراشون شکاکی میکردن ) دایی کوچیکمم از بچگی میرفته کارگری ، یه دایی دیگه دارم نمیدونم اون چکار میکرده..🥲
الان هر ۴ داییم وضع مالیشون عااالیهههه یعنی تو شهر همه میشناسنشون ...خیلیم با ابرو دارن زندگیمیکنن و بچه هاشون هم موفقن خداروشکر و سربلندمون کردن.
فقط یکی از داییام نسبت به گذشته خیلی اذیته و همش تو فکر گذشته و بی پدریه..همچیش خوبه ، زندگی عالی اما به ارامش نمیرسه همش تو فکر گذشته هس.
خاله هامم شوهرای خیلی خوبی دارن و خداروشکر خوشبختن و تو رفاه کامل.
فقط تنها ناراحتیم پدربزرگمه که خیلی زود تنهامون گذاشته
من هیجوقت ندیدمش.الهی بمیرم پر کشید راحت شد ،
مطمعنم جاش بهشته.
خانواده پدریمم تو رفاه کامل اصلاااا نمیدوسنتن فقر چیه.
خونه و ماشین داشتن از زمان قدیم کلا خیلی تامین بودن.
تعداد بچها کمتر بوده و همه چی براشون معین بوده و هیچ کمبودی نداشتن خداروشکر..