خودم نه شکر خدا ولی بابام خیلی سختی کشید🥲
تعریف میکرد ۶ ساله بود میرفت کنار خیابون کفش مردمو تمیز میکرد پول خیلی ناچیزی میگرفت یه بار هم تعریف میکرد یه مردی که بهش میخورد پولدار باشه بعد که بابام کفششو تمیز کرد پولشو نداد بابام گفت پول منو بدید برداشته بابامو که کوچیک بوده کتک زده دستش شکسته😭🥺
ده ساله که میشه میره تو زمین کار میکنه تو گرمای تابستون میگفت اونورا یه زمین فوتبال بود من وقت استراحت دوست داشتم باهاشون بازی کنم ولی اون پسرا محلم نمیدادن میگفتن بو میدی نزدیک ما نیا
پدر بزرگم ادم بدردنخور و معتادی بود ۷ تا بچه بودن یکی از یکی بدبخت تر. دوتا از عمه هامو سر مواد فروخت به دوتا الدنگ تر از خودش ولی انگار اون دوتا زود مردن عمه هامم دیگه ازدواج نکردن
ولی عموهام و بابام شراکتی کار کردن وضعشونو سامان دادن و بعد هر کس جدا شد و برای خودش کار کرد. شکر خدا وضع زندگیامون خوبه محتاج نیستیم
مادربزرگم و عمه هامم رو پدر و عموهام ساپورت مالی میکنن پدربزرگمم تازگیا فوت کرده اونم تا آخر عمرش مادربزرگ بیچارمو زجر داد کتک زد فکر کنید پیرزن ۷۰ و خورده ای ساله رو میزد🥺 الان با مرگش این زن یکم داره نفس میکشه
مادربزرگم اومده خونه پدریم به مامانم میگه گلین جان[ به ترکی یعنی عروس] بیا بریم بازار میخوام دامن پرچین و گلدار بخرم. اخ مردم براش تا این سن بابابزرگم براش خرید نمیکرد مامانم میگه عین بچه ها ذوق داشت کل بازارو گشتیم چند دست لباس گرفتیم انقدر شادی کرد که حد نداشت😭🥺🥺