کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

ما قبلا خیلی فقیر بودیم بابام بعد چندین سال کارگری تونست زمین بخره ما پول اجاره خونه نداشتیم که خونه اجاره کنیم برا همین یه چادر بزرگ تو همون زمین زدیم زندگی کردیم توش 

ما اون موقع حموم و دسشویی نداشتیم آب رو داغ میکردیم بعد میرفتیم حموم میکردیم  در دسشوییمون یه پرده بود و حیاط نداشتیم همسایه هامون خیلی مسخره و اذیتمون کردن هیچ وقت یادم نمیره با اینکه میدونستن ما حیاط نداریم میومدن تو خیابون مینشستن بعد روم نمیشد برم حموم کنم یا برم دسشویی 

همیشه آرزوی اینو داشتم یه حموم داشته باشیم💔 پولام رو جمع میکردم که کتاب کمک درسی بگیرم 🙃

ای کاش فقط اینا بود اگه بخام بگم کتاب میشه...

فقط اون خدای بالایی میدونه من و خانوادم چقد سختی کشیدیم...

من جهیزیه ب زور تونستن جور کنن خیلی سخت گذشت 

ولی ب شوهرم گفتم بچه از ماعه اگه نمیتونیم چارتا وسیله براش بخریم و فشارشو باید بذاریم رو یکی دیگه پس بهتره نیاریم

راست میگی عزیزم من بااینکه فقیز بودیم ولی پدرو مادر خوبی داشتیم پدرم خیلی زحمت میکشید تا ما آرامش داشته یاشیم ولی بیشتر ازاون درتوانش تبودولی واقعا عاشقمون بود 

از گشنگی بود هیچ بچه ای اینکارو نمیکرد همون موقع کلاس اول مدادرنگی نداشتم معلم به بغل دستیم میگفت بهم بده 

خوب گفتی

خدا هست ديد و جبران ميكنه برات عزيزم 

منم بگم

الهی بمیرم برات واقعا دردناکه، ولی الان چند سالته؟ اون خاطرات رو فراموش کنه و زندگیتو از نو بساز

چقد زندگیت شبیه منه حس میکنم داری زندگینامه من رو مینویسی🥲

میشه درخواستم رو قبول کنی

من پوست موز از جلو خونه همسایه آوردم انداختم پبش خونه خودمون ک بگم باکلاسیم موزدمیخوربم ،ی بارم برااولین بار ی میوه دزدیدم از جلو ی مغازع شش سالم بود میوه از دستم افتاد از ترس بردم پسش دادم مرده دلش سوخت بهم داد ش

بارون میومد یه مشمبا میدادن بکشم سرم تو راه مدرسه خیس نشم 

ولی من نمیکشیدم راضی بودم خیس شم ولی خجالت نکشم

بله حتما بگو❤️

منم به شدت نیاز به روانشناس دارم ولی بنا به یه سری شرایط نمی تونم برم

الآنم خودمو با کار سرگرم می کنم، وگرنه یاد گذشته چنان دلمو می سوزونه... حالا بحث مالی و رسیدن به سر و وضع به کنار، دلم برای خودم می سوزه...‌‌‌‌‌‌‌‌. یه دختر ریزه میزه بودم که سر احمقانه ترین چیزا، یه میله آهنی سنگین رو می گرفت و تنم رو می زد... با دستای بزرگش صورتم رو کتک می زد... این وضع تا چند روز قبل عروسی ادامه داشت... من مجبور شدم ازدواج کنم... یه ازدواج کردم که از زندگی جهنمی خونه پدر هم کوفتی تره... 

هعییی 

شوهرت وضعش خوبه الان حالت چطوره چند سالته