چقد دلم کاپشن بلند دوستم رو می خواست کاپشن های سبز زرد و آبی که می پوشید چکمه های نا پلاستیکی بود مه زمستون و تابستون با همون مدرسه می رفتم اما چکمه های دوستم از اینایی بود که داخلش کرک و خز داشت خیلی گرم بود یه چیزی از گردنش اویزن بود دستاشو می کرد داخلش تا سردش نشه
من هیچ وقت از این چیزا نذاشتم
مامانم فک می کرد پس انداز بشه خیلی خوبه چه فایده نه به خودش رسید نه گذاشت ما به خودمون برسیم
یادمه شلوار زیرو تین تازه مد شده بود همه دوستان داشتن اینقدر خودمو به آب و آتیش زدم تا بالاخره با هزار منت خرید
نگفت اینا دخترن نگفت اینا آینده میخوان
هیچی
اینقدر که الان شاغلم متاهلم اصلا نمی تونم به خودم برسم اصلا حال و حوصله ندارم