ما عقدیم چن روزیه سر عروسی گرفتن دعوامون شده
میگه من عروسی تو شهر خودمون میگیرم بگو فامیلات بیان اونجا
شهرشون ۱۶ساعت با ما فاصله داره من خودم یه بار رفتم شهرشون انقد خسته شدم ک نگو
بعد میگه فامیلات بیان اونجا یه شبه بیان عروسی و برگردن
خب این نمیشه ک
من گفتم یه جشن هم اینجا بگیریم میگه پول ندارم
گفتم خب باشه پس ن شهر شما عروسی بگیریم ن اینجا من اصلا عروسی نمیخوام
بعد شوهرم گف نه بابام میخواد عروسی بگیره باید بگیریم کلی کادو بردن واسه بقیه باید بیان پس بدن
میگم خب عروسی بقیه داداشات هست پس میدن
سر این موضوع دعوامون شده چن روزه یه چنتا فحش بد داد بهم منم بهش سیلی زدم گفتم بار آخرت باشه ب من فحش دادی من بابام بهم تو نگفته ک تو الان بیای بهم فحش بدی
بعد گف تورو اصلا خانواده من قبول نداشتن بیام بگیرمت واسه همین روزا بوده بیا بریم طلاقت بدم تو منو بیچاره کردی
حالا اینو بگم من هر مناسبتی ک بود هی میگفتم بهش من چیزی نمیخوام اخه میدونستم پول نداره همیشه درکش کردم
انقد بی توقع بودم ک این انقد پررو شده