پیش دبستانی بودم اون موقع مد بود بچه ها عمو فردوس داشته باشن اما من نداشتم
یه بار معلم گفت بچه ها فردا عمو فردوس هاتونو بیارید میخوایم بریم گردش
بچه ها جیغ کشیدن و شادی کردن منم با شادی اونا بالا پایین پریدم
یکیشون گفت تو که عمو فردوس نداری چرا خوشحال میشی
هیچوقت یادم نمیره اون روز تو گردش داشتم دست بقیه رو نگاه میکردم
یا تو عروسی بودیم من لباس عروسکی نداشتم یه بلوز شلوار ساده تنم بود
اونوقت بچه هایی که لباس عروس داشتن یه دسته میرقصیدن گفتن فقط اونایی که لباس عروس دارن بیان برقصن من با حسرت به لباسا نگاه میکردم
اصلا چرا بریم اون دور دورا بزارید از دبیرستان بگم
بابام گفت پول داری برا مدرسه ت گفتم اره
اما نداشتم دلم نیومد بگیرم
قشنگ زنگ اخر از فشار ضعف چشام سیاهی رفت.. همونجا عهد کردم اگه روزی پولدار شدم به مدرسه خوراکی رایگان بفرستم حتما هم زنگ های اخر...
دعا کنید موفق بشم
شما هم هرخاطره تلخی دارین بگید امشب سبک بشیم
البته الان وضعمون شکر خدا بهتره