یه بار خرید کردم موجودی نداشتم ۴ هزار تومن
وقتی فهمیدم خیلی خجالت کشیدم
تو مدرسه مدیرمون از شرایط خونوادگیم خبر داشت هرازگاهی اخرای زنگ میومد منو صدا میکرد بهم خرتو پرت میداد ببرم خونه همه بچه ها میدونستن برا چی صدا میکنه... هم خوشحال میشدم هم ناراحت😔
هر چی بود خدارو شکر خدارسونده
دستمون جلو کسی دراز نشه کافیه 😔
تاالان که ۲۳سالمه خیلی چیزا رودلم سنگینی میکنه
الان ازخدا میخام براهمه مستاجرا خونه قسمت برا مامانم بابام هم
همیشهههه حسرت زندگی دخترم عمه میخوردم. اتاق عروسک لباس شیک کفش زیاد بابا مهربون من هیچی نداشتم و نه بابای مهربون این دردش بیشتره
کلاس دوم دبستان بودم یه مانتو سبز دیدم هنوز جلو چشامه بابام نتونست بخره
اگر میلیون ها مانتو بخرم اون مانتو از یادم نمیره
دومی تازه ازدواج کردم سر مسائلی باردار شدم پول سز نداشتم رفتم طبیعی
هنوزم بعد از هفت سال عوارض اون زایمان باهامه
ولی شکر خدا الان خوبه وضعمون
همیشه حسرت دوچرخه و عروسک داشتیم وای حالم بد شد من جدا از اون نداری و بدبختی هیچ وقت خدا مامانم باهامون جایی نمیومد یا مریض بود بمیرم براش یا حوصلشو نداشت همیشه با حسرت به بچه های که کنار مامانشون بودن نگاه کردم یادمه یه بارم تو راهنمایی کفش نداشتم یه کفش بزرگ مال دختر داییم دادن پوشیدن سر صف چند نفر خندیدن بهم محاله یادم بره خدایا قسمت میدم به امام رضا نزار حسرت به دل بچه ای بمونه که تا آخر عمر با یادآوریش زجر میکشه
زنگ آخر نزدیک نهاره صبحونه بفرست برا خوششون هم خوبه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز