دارم روزهای سختی رو میگذرونم

قربونت 

منم‌ غلط می کردم

زوووور بود 

زور

دوسالگی ی۶ نفسی کشیدم

بعدش سه سالگی خیلی بهتر شد

و کلا همه ش پارک و کلاس می بردمش

عزیزم برای اینکه زود بخابه خستش کن خیلی زیادخستش کن بدو بدو کنید خلاصه اونقد بازی کن تاخسته شه غذاهم واقعاهیچ راهکاری ندارم از یکی دوقاشق شروع کن بده بهش بدنش ضعیف میشع!

چقدر حالت رو فهمیدم

دختر منم ریفلاکس داشت تا چهار سالگیشم طول کشید خوب شه،  حسرت میکشیدم با اب و تاب غذا بخوره

میدونی الان ماشاالله سیزده سالشهاونقدر خانومه هر چی جلوش بزارم دوسم نداشته باشه میخوره.  میگم کاش اون همه غصه نمی خوردم.  هم بزرگ شد هم خانوم شد.  بچه تو هم بزرگ میشه صبوری کن از تجربیات ماهم استفاده کن.  روزای خوب میرسه انشاالله

پسر منم کم‌خواب و کم‌خوراک بود

مادرم هم فوت کرده بودن و دست تنها بودم کاملا

به خودم می‌گفتم تو فقط خودت رو داری،همه بچه‌ها بزرگ میشن،خوابشون و خوراکشون هم منظم میشه مهم اینه که الان به لحاظ روانی و جسمی روی پا بمونی.

پسرم رو میذاشتم توی کالسکه و مسیرهای طولانی پیاده‌ وی می‌کردم اونم سرگرم میشد و ذوق می‌کرد،یه بیسکویت یا موز میدادم دستش خودش یواش یواش می‌خورد.

الان ۵/۵سالشه ماشالله خیلی خوش‌اخلاق و خوش‌خوراکه،همه چی عادیه یه برادر ۲/۵ساله هم داره.

قوی بمون عزیزم همه چی میگذره و اوضاع عادی میشه،زیاد هم سخت نگیر نی‌نی‌ت رو به مادر یا مادرشوهرت رو بسپار هر از کاهی،قول میدم هیچی نمیشه🌺 

محبت کردی عزیزم

باور کن میگذره،پسر من توی یک سالگی ۷/۵کیلو بود🥴

یه روز که برده بودمش پیش متخصصی که وقتش خیلی سخت گیر میومد بهم گفت:هر جونوری روی کره زمین خودش می‌دونه کی بخوره و چقدر بخوره.دست بردار از سر بچه‌ت،غذا خوردنش رو تبدیل نکن به یه جنگ روانی،هیچیش نمیشه اگه چیزی شد بیا یقه منو بگیر.

من همونجا بیخیال قضیه شدم الان هم بهت میگم ۳سال دیگه به دغدغه الانت میخندی عزیزم،همچین بهت سفارش غذا بده و دولپی غذا بخوره که کیف کنی،قول میدم بهت.

نه اصلا

باورت نمیشه روزی ۴ مدل غذا درست می کردم اصاا لب نمیزد

انقدر زرد و نحیف بود همه می گفتن چرا به بچه نمیرسی

درصورتی که من خودمو هلاک کردم سر خوردنش 

مینشستم گریه می گردم

مامانم می گفت واقعا بی عقلی برای غذا خوردن بچه گریه می کنی 

یه روز به این کارات می خندی

گفتم نمیخوام تپل بشه

فقط می خوام نمیره

باورت میشه شبا از گرسنگی از خواب بیدار میشد زار میزد؟

به توصیه ی یکی از دوستان شروع کردم سیب زمیمی سرخ کردم

اخر شبا بهش می دادم

یعنی تو کل روز تلاشمو می کردم و اونو نمیخورد

این فن آخرم بود

سرخ می کردم می خورد

سیر میشد میخوابید

کم کم کردمش اب پز تو کره

بعد کم کم از نیم‌رو خوشش اومد 

دکتر گفت چون هیچ غذای نمیخوره تا روزی سه تا می تونی بهش بدی

خلاصه یه مدتم  روزی سه تا نیم‌رو خورد 

تا موتورش روشن شد  کمکم بقیه غداها رو هم‌خورد ۵ سالگی گرد و چاقالو شد حتی  

البته الان ۱۶ سالشه لاغره