یه داستانی هم من تعریف کنم
چند وقت پیش خانم یکی از اقوام عمل جراحی انجام داده بود، ما هم خیلی وقت بود بهشون سر نزده بودیم
بهشون خبر دادیم که عصر جمعه میاییم خونه تون
ولی برنامه شام نداشتیم
چند نفری جمع شدیم و رفتیم
میخاستیم خدافظی کنیم که نذاشتن
با اینکه دو تا دختر متاهل دارن، یکیشون ۱۶ ساله ازدواج کرده و اون یکی هم ۷ سالی میشه
نیومدن این دو تا دختر خودشون غذا درست کنن، با اینکه وقتم داشتن و از همه مهمتر ما انتظاری نداشتیم تو این موقعیت
نمیدونم چرا دخترا دلشون به حال پدرشون نسوخت؟😢
این خانم چون همسر من بار اول بود خونشون میرفتن
اومدن غذا از بیرون سفارش دادن برای حدود ۲۰ نفر
اومد کادوی پاگشا داد و …
حالا من اصلا دلم نمیومد بگیرم، میگفت چون کمه نمیگیری؟😕
حالا اصلا کم نبودا، گرفتم دیگه
اخیرا هم شنیدم همسرش بخاطر مشکل ریه(خیلی سیگار میکشید و میکشه ، یه مدتم اعتیاد داشت) نمیتونه تهران بمونه و میره خونه پدری تو شهرستان
یه پسر ۲۲ ساله دارن خرج خونه رو باید بده باضافه اجاره خونه بالا
این خانواده رو من خوب یادمه
همیشه خوب میخوردن
همیشه خوب میپوشیدن
همیشه مهمونی و رفیق بازی و …
چون اینهارو میشناسم، میدونم مقصر اصلی زن خانواده بود
متاسفانه هیچوقت به خودش نیومد