۷۶
نشستم کنار تختش و گفتم حداقل یه لیوان آب بخور ، صدات درنمیاد بس که داد زدی .
همایون با همون صدای گرفته گفت من خوبم قربونت برم ، خیلی سرت داد زدم ؟
گفتم نه
آهسته گفتم زدم ، خیلی هم داد زدم .
چند دقیقه سکوت بود که گفت شاهگل ؟
_جانم؟
+ دلم غنج میره وقتی که فکر میکنم قسمت دادم و دروغ نگفتی ، این که جون همایون برات عزیزه
لبخندی زدم ، چشاشو باز کرد و گفت ولی همین همایون قربونت میره
گونه هام سرخ شده بود .
همایون خندید و گفت دلت میخواد بریم تهران بچرخیم ؟
گفتم آره ولی اگر مامانم اینا برسن خیلی دردسر میشه ، وضعیت شهرزاد هم که اینجوریه .
اسم شهرزاد که اومد همایون اخماش توهم رفت و زیر لب گفت دختره احـ. مق
همایون پاشد نشست و گفت وقت زیاده ، یه عمر قراره تو این شهر زندگی کنی ، میبرم تک تک خیابونای تهران بهت نشون میدم .
سکوتمو که دید گفت میدونم که هنوز دلت راضی نیست. اما با دلت راه میام دختر چشم آبی باشه ؟
سری تکون دادم و خواست حرفشو ادامه بده که متوجه صداهای طبقه پایین شدم .
همایون گفت برو به مادر شهرزاد بگو بیاد بالا کارش دارم .
همین که رسیدم پایین فروغ پرید بغلم نگاهی بهم کرد و گفت بیا لباس عروسمو ببین ، با ذوق لباسشو بهم نشون داد . تورشو انداخته بود روی سرش و شمس الملوک خانم بشکن میزد .
میترا ازم پرسید شهرزاد کجاست ! تازه به خودم اومدم ، آهسته گفتم بالاس . آقا همایون گفته مادرتون بره بالا.
مادر شهرزاد که رفت بالا مدام نگران بودم ، دل آشوبه داشت منو از پا درمیآورد .
حتی فروغ هم متوجه شده بود ، نگاه بهم انداخت و گفت ناراحتی با من نیومدی؟
خندیدم و گفتم نه بابا چرا باید ناراحت باشم . فروغ تلخ خندید و گفت هیشکی هم که نباشه دلم میخواست تو باشی ولی خب ، دیدی که !
اما تو رفتی لباس عروس بخری من باید باشم ، باشه ؟ بغلش کردم و گفتم تو نباشی که نمیشه .
مامان با لبخندی داشت تماشامون میکرد .
یه ساعت بعد مادر شهرزاد و همایون اومدن پایین ، چشمای مادر شهرزاد قرمز بود .
سریع رفتم بالا تو اتاقم ، شهرزاد با ناراحتی ازم رو برگردوند .
گفتم چیکار باید میکردم ؟ گفتم که شاید همایون بیاد ...
+میمردی اگر میگفتی که حسن اینجا برای کاری اومده ؟ تو که میدونستی همایون حرفتو باور میکنه چرا نگفتی ؟
_دیدی که قسمم داد
+قسم داد؟ تا دیروز به خونش تشنه بودی ، میز تو دهنت از ترسش جیک نمیزدی بعد الان برات عزیز شده ؟
خواستی نقش بازی کنی عزیز تر بشی ؟
آفرین بهت پیشش عزیز شدی ، الان دیگه عین عروسک خیمه شب بازی تو دستاته