2777
2789
عنوان

خاطره زایمانم

| مشاهده متن کامل بحث + 260 بازدید | 34 پست
مرمر ببخش من وسط خاطره ات نوشتم الای عزیز به حق 3 ساله امام حسین شما همزود زود مامان نینی سالم وصالح بشی برا ما هم دعا کن انتظار سخته یه کمشو تجربه کردم
خدایا به امید تو ، نه به امید خلق روزگار

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



منو با اون حال و هوا چادر انداختن سرمو و بردن طبقه بالا بخش جراحی ‌ . دکترمو دیدم که داشت دستاشو میشست . دویدم سمتش و گفتم چی شده خانوم دکتر .. با آرامش همیشگیش گفت هیچی اومدم عملت کنم بچتو بدم دستت ..
بازم نا آروم نبودم ‌ . شایدم خواست خدا بود .
شوک زده وارد اتاق عمل شدیم . خوابوندنم رو تخت ‌.
با خودم میگفتم خدایا من اینجا چه میکنم . یعنی تموم شد ؟ بچم داره میاد ؟
مسئول بیهوشی اومد ‌. گفت بگو ببینم چیزی خوردی ؟ گفتم آره . گفت پس باید بی حست کنم . پاشو بشین . سوزن بیحسی اصن درد نداشت . شایدم من تو اون حالت شوک زدگی حس نکردم . خوابوندنم و پرده رو کشیدن . دکترم اومد . گفتم من هنو بی حس نیستما . سرشو تمون داد .. پاهام گرم شد و آخرین چیزی که فهمیدم این بود که سوندو وصل کردن ...از تکونا و صحبتا متوجه شدم که عمل شروع شده ..
یه فیلم چن سال پیش از سزارین دیده بودم و مدام اون تو ذهنم تکرار میشد و حالم بد شده بود و میترسیدم ... از سزارین هیییییچ نمیدونستم .. با خودم میگفتم خدایا الان تو چه مرحله ایم ؟
یهو رو سینم فشار اومدو تخت تکون خورد . همه ساکت شدن ..‌چی شد ؟؟! سینم سنگین شده بود و نفس کشیدنم سخت شده بود ...
۴-۵ ثانیه بعد صدایه گریه پسرکم و صدای خدارو شکر دکترم..
یهو اشکم سرازیر شد..یه نفس عمیق کشیدم و آروم شدم ... بالاخره روز پنجم آبان ساعت ۱۰:۳۰ شب پسرکم اومد به این دنیا ...
سه تایی شدن یه رابطه فــقـــط وقتی خوبه که نفر سوم خیلی خیــلی کوچولو باشه ..💞 👪 💞 ____ کم کم وقتشه امضامو عوض کنم فک کنم 🙄

من تازه یک ماه بعد فهمیدم خدا بهمون رحم کرده و به شوهرم چیا گفتن و چی کشیده تو اون یه ساعت...
خدایا شکرت .. آره الهام جون پسرکم فردا یه سالش میشه 😍😍😍

سه تایی شدن یه رابطه فــقـــط وقتی خوبه که نفر سوم خیلی خیــلی کوچولو باشه ..💞 👪 💞 ____ کم کم وقتشه امضامو عوض کنم فک کنم 🙄
خدا حفظ کنه پسرت رو براتون سایهع شما همبالای سرش باشه مرمر برام دعا کن الان هفته 20 بارداری ام وانتظار میکشم روز دیدن نینی ام برسه به شوهرم میگم نمیشه این چند ماه بگذره زود ومن اونروز رو که نینی ام سالم بیاد بغلم رو ببینم
خدایا به امید تو ، نه به امید خلق روزگار
آره زهره . والا من از حرفا ماماهه فقط دکولمان و زجر جنینی رو متوجه شدم . واسه همینا هم اورژانسی ساعت ۱۰:۳۰ شب سزارین شدم
سه تایی شدن یه رابطه فــقـــط وقتی خوبه که نفر سوم خیلی خیــلی کوچولو باشه ..💞 👪 💞 ____ کم کم وقتشه امضامو عوض کنم فک کنم 🙄
مرسی الهام جون ایشالا که بقیه هفته ها رم با سلامت طی کنی و نی نی نازتو سالم و تپلی بغل بگیری عزیزم
سه تایی شدن یه رابطه فــقـــط وقتی خوبه که نفر سوم خیلی خیــلی کوچولو باشه ..💞 👪 💞 ____ کم کم وقتشه امضامو عوض کنم فک کنم 🙄
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز