واقعا همینطوره. برا من پنج سال میگذره و انگار همین تازگیا بوده. اما برا بقیه فقط اولش تازگی داشت،اونم نه همه! آدما فقط میخوان شکستن یکی رو دیدن ترحم بکنن، دریغ از همدردی واقعی. همش الکیه. اولش مثلا مهربونن،دو روز بگذره سرد میشن،چند وقت بعد ببینن زندگیت یکم رو رِواله همونا حسادت میکنن و میگن حالا یه بچش تو شیکمش مرد، بهش دلبسته نبود که؛ خودمون کلی گیر گرفتاری داریم!
انشالله صلاح خدا واستون،خواستنی و دوست داشتنی باشه عزیزم
پسر من که خواهرش رو میخواد،بعد از کلی مخ زنی که ممکنه پسر هم بشه،تازه قبول کرده ،اگر پسر شد هم خوبه و بعدش دوباره ی دختر بیار
من آنقدر بارداری هام بد هست که تصور گذروندن ی بارداری دیگه دردناکه،چه برسه چند بار دیگه
سلام عزیزم
امروز پسرم ۷ سالشه ولی شروع کرد به حرف زدن و چنان گریه می کرد
با هق هق و بلند بلند که انگار همین الان داریم خواهرش رو جلوش خاک میکنیم
اینهمه مدت من جلوی خودم رو گرفتم که بچم اذیت نشه،اما امروز دیدم واقعا بی فایدست،همیشه اعتراض می کرد یا بغض میگفت ی چیزایی و میدونستم حالش گرفتس ولی فکر نمی کردم در این حد حال دلش بد باشه
بچم نهایت حرف بدی که بزنه بی ادب و بی تربیت هست
امروز مثلا میخواست فحش بده،میگفت خدا خیلی بی تربیته و.......چرا خواهرم رو برد،چرا دیگه من خواهر دار نمیشم،یا میگفت اگر هم خواهر بیاد برام،بازم می برش...
من نمی دونم چکار کنم از فکرش در بیاد
شماها که ی بچه دیگه دارید،چی بهشون میگید،چکار کنم حال دلش خوب باشه،خیلی اوقات فکرش مشغول خواهرش میشه
مريم جان پسر من ٤ سالشه دركي از مرگ نداره ولي تراپيستم گفت اصلا نبايد بگي ابجي رفته پيش خدا چون بچه از خدا متنفر ميشه
پسر گلت دركش بالاست بهش مثلا ي حيووني كه مرده مثلا ماهي سفره هفت سين ك ميميره بگو ببين ديگه نفس نميكشه حركت نميكنه ابجي هم همينطوري شده
بگردم براي دل پسرت ك هنوز هيچي نشده اين دنيا دلشو شكست😔😔خدايا خودت ب دل اينا رحمي كن😔😔😔
سلام بچه هلی قدیمی کسی هست من بعد از ۲سال اومدم نی نی سایت چه روزایی داشتیم خداروشکر دخترم الان ۲سال و ۹ماهشه
هدانا کجایی هستی پسرات خوبن بقیه بچه ها کجایین
دوباره بعد از ۴سال داغم تازه شد چندتا پیاما رو خوندم چه روزای مزخرفی بود خوب شد گذشتن و رفتن ولی ما رو داغون کردن هم جسمی هم روحی پسرم اگه بودی ۱۲مرداد ۴سالت میشد اخرشم نفهمیدم چرا خدا منو ۹ماه سرکار گذاشت و دقیقه نود زد پسه کله من و داغونم کرد بعد ۴ماه از اون زایمان مزخرف مجدد باردار شدم بارداری پر استرس و گریه ایی داشتم الان نتیجه اش یه دختر نق نقو و بد خلق و بسیار ترسو از هر چیزی فکر کنید میترسه
خلاصه دخترم ۱سالش شد من یه مریضی خیلی خیلی سخت گرفتم ۱۲ روز بستری در بیمارستان و بلافاصله شروع شیمی درمانی علت اینکه ۲سال اینجا نیومدم چون مریض بودم از ابان ۱۴۰۰ شیمی درمانی کردم تا اسفند ۱۴۰۱ چه روزایی بود خیلی سخت فروردین ۱۴۰۲ پرتودرمانی کردم و الان منتظرم جواب ام ار ای بیاد تا نتیجه پرتودرمانی مشخص بشه از سال ۹۸ یه اب خوش از گلوم پایین نرفت داغم یادم رفت مشکل روحی پیدا کردم خیلی مقاومت کردم ولی اخرش دارو اعصاب شروع کردم
این ۲سال خیلی سختی کشیدم شیمی درمانی خیلی سخته روح و جسم ادمو نابود میکنه
دعا کنید خوب بشم واقعا خسته ام از دنیا اون از زایمان مزخرفم اینم از مریضی که گرفتم و الان ۲ساله درگیرم
