دقیقا بارداری منو توصیف کردی عزیزم
من حتی از چند متریِ بوی ظرفِ غذای بیرون هم فراری بودم 🤕
دقیقا میفهمم چی میگی عزیزم
منم فقط یکی دوبار تو کل بارداریم اونم اواخرش همسرم فلافل آماده سرخ کرد انقدددررر حالم بدد شد که رفتم تو کوچه وایستادم بوی غذا بره !!
آشپزخونه پا نمیتونستم بزارم
از دوووررر نگاش میکردم حالم بد میشد
هیچی دیگه یکی از آشناهای مهربون برام غذا میفرستاد حتی همونم بعضیاشو نمیتونستم بخورم
بقیه شم یجوری میخوردم دیگه !
اما تا آخر بارداریم هیچ راه حلی افاقه نکرد عزیزم منم کارهای آشپزخونم می موند ، گاهی همسرم اگررر وقت و حوصله داشت انجام میداد و گرنه می موند همونجوری !
اواخرش هم چندباری کمکی گرفتیم
آخه من انقد حالم بد بود که تحمل کمکی گرفتنم نداشتم
بهترین راهش اینه که اگر مثل من تو شهر غریب نیستی بری پیش مامان یا خواهری کسی
یا اینکه اونا بیان کمک تون دیگه
اگر هم غریب هستین حتما حتما کمکی بگیرین