شما لطف داری زهرای قشنگممم ،خودت یه پا مادر نمونه ای عزیزم💖
خب درمورد دغدغه های اینچنینی دوزِ در حد من ایییینقدر بالا برای شما نیاز نیست آخه خوشگلم 💞
چون که پسرگلتون از اوله اول یه مامان فعال داشته و همینطور در جمع خانواده ی شلوغ و نسبتا پر رفت و آمد رشد کرده و شخصیتش الهی شکر اونقدر مثل پسر من آسیب دیده نیستش الحمدلله ، جانِ دلم 💖
اما پسر من ، بیچاره تا چشم باز کرده یه مامان افسرده داشته که هنوز خودشو نتونسته درمان کنه
و بچم فقط هم تک و تنها بزرگ شده
چون کسی رو نداریم حالا هم رده ی خودمون فقط دوتا خانواده ی برادر همسرم بودن
تنها همبازی بچم از شانس من فقططط یه پسرعموی بی ادبش هست متاسفانه 😓 رفتار ها و اخلاقش بشددت روی مخ منه 🤕
حالا جالبه دقیقا همین ایشون ، یه داداش بزرگتر داره که از بچگیش عاشقش بودم انقد که آقا و دوستداشتنی و باکمالاته ولی از شانس من داداش کوچیکه که یسال از پسرم بزرگتره و همبازی بچمه زمین تا آسمون با اونیکی فرق میکنه و بی ادبه 😫😫😫
جالبه همش هم از بدو تولد دخترم ، دخترمو مال همون میدونن که من انقدر ازش منزجرم 😤😤
ببینید جان من ؟ از الان چجور دغدغه ها که نمیندازن تو سر آدم ؟؟!!
خلاصه طفلک پسرمو ، سه سالش که بود برای رفع مشکلات شخصیتیش که ناشی از تنها بودن و صدالبته افسردگیه اونموقع های بنده شکل گرفته بود
میخاستم بزارم مهد
که تنها راه درمانش همین بود و دیگه کاملا خوبه خوبش میکرد چون هنوز شخصیتش هم کاملا شکل نگرفته بود
اما باز از شانس بدم دقیییقا همونموقع که میخاستم ثبت نامش کنم
کرونا اومد و همون هایی هم که مهد میرفتن دیگه نباید میرفتن 😣
و اینگونه بود که بالاخره پسرم طفلک همونجوری شخصیتش شکل گرفت 😣
و به همین خاطر حالا مجبورم هی به این در و به اون در بزنم که یکم قوی تر بشه شخصیتش
میگم درسته که سالهای طلاییش تا ۶ سالگی از دست رفت ولی خب بالاخره هنوزم شاید بشه جبران کرد یا حداقل یکم بهترش کرد
سلام دوستان عزیزمن شرایط جلسه دعا تو خونم ندارم لطفا برا برطرف شدن موانع ازدواج دخترم دعا کنید خوشبخت بشه ممنونم از همگی حاجت روا بشیین
سلام. برنامه ی امروزم
صبح پسرم دیر بیدارشد بنابراین خودم بردمش مدرسه. پیاده برگشتم خونه
سر راه رفتم نونوایی وسوپری و خرامان خرامان اومدم خونه و از هوا بسی لذت برم
نون ها رو ریز کردم و گذاشتم فریزر و صبحونه خوردم و از الان
چالش نخوابیدن صبح
تخت و اتاقم مرتب بشه
نهار پسرم و برنج بپزم
خواهرم و مامانم میان خونمون نهار با هم نهار بخوریم
ظرفای نهار بشورم
برم دنبال پسرم مدرسه
آشپزخونه و پذیرایی رو برقی بکشم
لباسا رو بشورم و پهن کنم
اتاق خوابم رو برقی بکشم
آشپزخونه طی کشی بشه
با پسرم درس کار کنم
شام درست کنم
ظرفای شام بشورم
آب پرتقال بگیرم
ظرفای آب پرتقال رو بشورم
گاز دستمال بشه
سطل زباله خالی بشه
داروها
نمازا
امگا تری پسرم
عزززیییزززممممم 🥰 چقد زحمت کشیدی آخه باسلیقه ی من 💖
قبول باشه نذرتون شهرزاد قشنگم
آره واقعا ایده گرفتم 👌
من نهایتِ نذرم غذادادن به نیازمندان و بچه های کار هست
باید برم یکم تو کار نذر غذای روح بلکه شخصیت بچمم قوی تر شه 😅😄😄😄
واتفاقا روز اول آشنایی با مربی ها که رفتیم
دیدم به پسر من یه معلم از این شخصیت های آروم افتاده
درحالی که کلاس بغلی مربی شون از این شخصیت پرانرژی ها بود
اینا که میگم اون ذاتاً آروم بود و این یکی ذاتاً پرانرژی
دیدین ؟ تا ذاتاً پرانرژی نباشی هرچی به زووور سعی میکنی شاداب نشون بدی و مثلا پرانرژی باشی بازم مثل اونی که ذاتاً پرانرژیه نمیشه که نمیییشه
اومدم خونه انقدر از خدا خاهش کردم که زنگ میزنم مدیرشون درخاستمو قبول کنه آخه سفت و سخت گفته بودن امکان تعویض کلاسها نیست دیگه و خاهشا هیچکس درخاست نکنه !!
و سریع زنگ زدم به مدیرشون با کلی عذرخواهی وضعیت پسرم و مجبوری افسردگی اونموقع های خودمو اینا رو براش توضیح دادم و گفتم قطعا که اون مربی آرومه هم عالی هستن اما پسرمن تو وضعیتیه که نیاز داره معلمش که ۹ ماه باهاشون سروکار داره ذاتا یه شخصیت پرانرژی باشه
و انقدر گفتم که بیچاره نتونه نه بیاره 😅😂
گفتم دانشگاه هم که بره این محبتتون رو فراموش نمیکنم و همیشه دعاگوتون خواهم بود
دیگه خلاصه بیچاره خانم مدیر مجبور شد قبول کنه که کلاس پسرمو همون روز اول مهد عوض کنه
و من خیییلی از بابت معلمش خوشحال شدم حداقل از این بابت خیالم راحت شد
خیلی خوبه که پیش میره.
پسر کوچیکه من الان کلاس اولیه.
پیش هم نرفت، مهد هم مصادف شد با کرونا و داستاناش.
این بچه همممش تو خونه بود.درسته برادرش بود و بازی میکردن ولی جای حضور تو جمع همسالان رو براش نمیگرفت.
بخاطر همین اوایل مدرسه من مشکل داشتم و گریه و آه و ....😉😁
اما الان تو دوستیابی یا ارتباط گیری خیلی بهتر شده.
حالا پسرتو از پسرمن ۱مرحله جلوتره که پیش میره.خودتم ماشالله حواست هست.
سلام و صبح به خیر.
امروز کسالت دارم نمی دونم موقتی است یا پیش درآمد یه بیماری جدی تر.
با مختصری تاخیر به سر کار رفتم و هنوز هم سر کار هستم.
به هر طریقی هست دارم کارهام رو انجام می دم ولی خیلی خوابالوده! هستم. متاسفانه تا دیروقت هم باید سر کار باشم.
ذهنم پر از افکار مختلف هست. دفتر یادداشتم هم کنارم نیست. توی دفترچه یادداشت گوشی ام فکرها رو می نویسم فعلا، تا تمرکزم روی کارها بیشتر بشه.
🥰🥰
پسرت مامان به این باحالی داره، مگه میشه از ارتباطاتش عقب بمونه.
کرونا کلا روابط رو تحت تاثیر قرار داد، منکر این قضیه نمیشه بشیم. ولی خب انشالله با وجود مامان قوی و پر انگیزه ای مثل شما قطعا به زودی پسر جون قووووی میشه🥰🥰🥰🥰
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز