حرفاتون خیلی قشنگ بود
من پارسال دقیقا تو همین روزا بود اولین انتقالم منفی شد ولی خدا دقیقا توی سالگردش جواب همه سختیا،اشک و غصه هامو داد
هر هفته ۴ساعت راهو میرفتیم واسه ی دونه سنو تو برف و بارون و شرایط سخت مالی ک منفی شد تا یک ماه تمام خودمو حبس کرده بودم توخونه افسرده شده بودم فقط کارم اشک ریختن بود
دوباره اوایل امسال شروع کردم شوهرم تو ی شهر دیگه بود خودم تنها هر هفته هلکو هلک تنهایی بلند میشدم میرفتم واسه انجام کارام
ینی من تا میرسیدم مقصد ۵تا تاکسی عوض میکردم
چقد اشک ریختمو التماس خدا کردم گفتم فقط بخاطر دل دوتا مادرا بخاطر غرور شوهرم ک حال منو میبینه چقد شرمنده و داغون میشه ولی بازم منفی شد،این سری ک منفی شد حالت خنثی داشتم ن ناراحت بودم ن خوشحال اصن ی حال عجیبی داشتم
هفته پیش همه لباسای بچگونه ک گرفته بودمو جم کردم گفتم قسمت بچه من ک نشد با شیر و مای بی بی میبرم برای بچه های شیرخوارگاه
خدارو هزاران مرتبه شکر ۷ماه بعد انتقالم ک دور انتقالو خط کشیدم و بیخیال بچه شدم فهمیدم باردارم
هی میخواستم خودمو قانع کنم ک من بدون بچه هم میتونم خوشحال باشم ولی هر کاریم میکردم بعضی وقتا جای خالیش احساس میشد و جیگرم آتیش میگرفت
ینی آرزوم بود یک بار بی بی چکم دو خطی بشه یا اصن خبر بارداری میشنیدم تعجب میکردم ک چرا مگه میشه اینقدم آسون و بی خبر بچه دار شد😁😁
بخدا الان سومین روزیه ک ب آرزوم رسیدم همش دست ب دعام واسه خانمای این تاپیک و هر کسی ک چشم انتظاره چون خودمم همه این راهها رو رفتم و تا ی هفته پیش حسرتشو میخوردم