منم یه قبل سیزده پری شدم برای سیزده رفتیم بیرون بازفامیلای شوهرم
یه زندایی داره ک پیشش خیلی معذبم اون روز همه کار کردم پیشش عالی بنظر بیام
توی زندگیم هیچ وقت همچین اتفاقی نیافتاده بود
دخترم یکم بداخلاقه بعد ناهار من روپام خابوندمش
یه ساعتی روپام خاب بود
خواهرشوهرام رفته بود ظرف بشورن زندایی شوهرم ودخترش و خواهرزادش موندن
بعدمن دخترمو بغل کردم بلندشدم یه دفعه ب من گف ک پشت سرت برگ چسبیده من یه لحظه شک کردم دست کشیدم پشت سرم هیچی نبود جز یه تکه کوچیک برگ