2777
2789

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

من تو یه خانواده پرجمعیت بدنیا اومدم و تک دختر بودم ، با اینحال انگار پدرم عقده ی پسر داشت ، هیچوقت دختر دوست نداشت ،  همیشه با حرفاش دلمو میشکست  توی جمع میگف دختر بدرد نمیخوره

اگر کاری خلاف میلش میکردم میگف هر پدر ... در این خونه رو بزنه میدمت بری

درسم خیلی خوب بود وضع مالی خانواده امم خوب بود از لحاظ مالی کمبود نمیذاشتن برام  سال آخر دانشگاه قبول شدم ( نه یه رشته ی تاپ ، اما مورد قبول ، رشته ام خوب بود یعنی آینده شغلی خوبی میتونست داشته باشه)

از همونجا شروع کرد به سرکوفت پولایی که خرجم کرده بودنو زدن

همش میگف حیف اون همه وقتی که برات گذاشتیم باید شوهرت میدادم ، حیف اون پولایی که خرجت کردم

انقدر اذیت بودم که تا کاردانی بیشتر ادامه ندادم

انقد خودمو کوبیدم که من آمادگی ندارم تروخدا بذارین دوماه نامزد بمونیم بعد


خانواده ام اصلا هیچی حسابم نکردن و بابام  دلمو شکست گفت دیگه سگ صاحبت میشه نکنه دکتر شدی که نگهت دارم


پیش خودم گفتم ازدواج هرچی نباشه از زندگی توی این خانواده بهتره

چون هول هولی قرار عروسی گذاشته بودن مجبور بودیم توی پنج روز تمام خریدارو بکنیم ، با خودش و مادرش و مامان من می‌رفتیم خرید


توی این حین خانواده اش هی میگفتن بیایین بریم محضری عقد کنیم که موقعی میره آرایشگاه دنبالش محرم باشن


ولی به مغزم خطور نمیکرد که چرا انقد عجله و اصرار

وقتی تنها شدیم برگشت گفت من آمادگی ندارم به این سرعت برم تو زندگی ، نمیتونم

برو با خانواده ات صحبت کن بگو بندازن عقب عروسی رو


من دست و پام شروع کرد به تکون خوردن ، اعتماد به نفس هم نداشتم ، هرچی منتظر شد من یچیزی بگم من قفل کرده بود زبونم فقط نگاش میکردم ،

پسره کارمند بود در کنارش شغل ازادم داشت درامدش خوب بود ماشینم داشت خونه اشم نصفه نیمه ساخته شده بود


اومدن خواستگاری خانواده م تایید کردن  ، فردای خواستگاری به خواست خانواده داماد قرار گذاشتن آزمایش خون انجام بدیم جوابش اومد خانواده ام که دیدن مخالفت نمیکنم سریع قرار عروسی گذاشتن که کی تالار رزرو کنن در همین حد سریع پیش رفت همه چیز



اینا همه در حالی بود که من حتی یک کلمه باهاش حرف نزده بودم

تو مسیر خونه به مامانم گفتم عروسی رو بندازین عقب فعلا عقد کنین بعدا عروسی بگیرین ۵,۶ ماه دیگه ، رفتیم خونه مامانم شروع کرد به حرف زدن ، به بابام گفت این دختر میخواد آبروی مارو ببره ، منم دیگه زدم زیر گریه گفتم شما از من نپرسیدین من نمیخوام عروسی بگیرم ( من روحمم خبر نداشت شوهرم یه دختر دیگرو دوست داشته و خانواده اش مخالف بودن وگرنه به قیمت جونم بهم میزدم اما خانواده ام خبر داشتن هیچوقت بخاطر این خیانتی که به زندگیم و جوونیم کردن نبخشیدمشون ، بعدا میگم چه بلاهایی بخاطر اون دختر سر زندگیم اومد )


گفتن تو چکاره ای که تصمیم بگیری بزرگترا تصمیم میگیرن الان که قول و قرار همه چیو گذاشتیم مگه بچه بازیه بزنیم زیرش

رسید شب عروسی در آرایشگاه که اومد دنبالم حتی نگام نکرد به فیلمبردار گفت از جلو در آرایشگاه نمیخوام فیلم بگیرین پشت سرمون حرکت کنین از داخل تالار فیلمبرداری کنین


غریبی میکردم محلم نمیداد دلم میشکست یه کلمه هم تا تالار باهام حرف نزد


رفتیم داخل تالار عمه کوچیکم دید من چشمام پر اشکه گف‌چرا چشمات اینجوری ان گفتم برای لنزه  

نشستم سرجای عروس داماد خیلی دلشوره داشتم فیلمبردار هرچی گفت رقص دونفره شوهرم قبول نکرد گفت من اهل رقص نیستم ، راستم میگف اهل رقص نبود اما خب شب عروسی آدم فرق داره ، همون یه شبه ، فیلمبردار بهم گف عروس تو دامادو راضی کن بعدا پشیمون میشین خاطره میشه ، من جرات نمیکردم حرف بزنم میترسیدم جلو همه کمم بیاره ، گفتم اقام اهل رقص نیست


فیلمبردار گفت حداقل عروس تنها برقصه یچیزی داخل فیلم باشه ، من از ناچاری تنها رفتم وسط شوهرم حتی نگامم نکرد

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز