همسرم خونه بود دخترمو گذاشتم پیشش پسر کوچیکمو برداشتم گفتم بیرون کاردارم میرم تاداروخانه میام شاید رفت و برگشتم کلا نیم ساعتم نشد دخترمم کوچیک نیست ۸سالشه. دوبار زنگ زد کجایی زود بیا دارم میرم قهوه خونه گفتم بچه بغلمه نمیتونم بدوام دارم میام اومدم داخل کوچه روبرو خونمون در ماشینشو باز کرده فلان شده توام مو مادرتی هرچی از دهنش اومد بهم گفت خودشم با صدای بلند مردم ازخجالت امیدوارم کسی منو ندیده باشه رسیدم خونه دیدم دخترم داره گریه میکنه گفتم چیشده میگه از پله افتادم بابا بجای اینکه کمکم کنه پاشم سرم داد زده توساختمون فک کنم همه شنیدن ابروم رفت مامان. بعد جالب اینجاس طلبکاره میگه شما پدر منو در اوردین