مادرشوهره منم اصلا غذا درست نمیکنی ولی اون مشکلی نداره کسی غذا درست کنه . پدر شوهرم فوت شده قبلا ک بود خودش برای خودش درست میکرد انقدر گناه داشت مادرشوهرم اصلا مهم نیست غذا بخوره یا نه انقدرم چاقه ک نگم برات برادر شوهرم انقدر لاغر میره سرکار نهارم برنمیکرده میگه وقتی نهاردرست نمیکنه چرا برگردم همون بیرون یه چیزی میخورم شبم خودش میاد حاظری میخوره دلم براش میسوزه
اگه نامزدت الاقش خوب نیس
ازدواج نکن
شاید بگی از اینجا بهتره
ولی زندگی متاهلی خیلی بدتره
هرجور شده برو سرکار بگو زندگی خودمه ب خودم مربوطه
کمک بگیر از کسی اگه میتونی تا صحبت کنن با خونوادت
اگه ازدواج کردی فردا پس فردا درگیر شدین این خونواده حمایتت نمیکنه نمیتونی هم زورکی زندگی کنی چون سخته
بزار جیغ بزنه با خواهر برادرت شروع کنید به پخت و پز محلشم نزارید
منم مامانم مشکل اعصاب روان شدید داشت غذا نمی پخت اگرم میپخت یه چیز چندش بود که مجبورم میکرد بخورم از ۸ سالگی شروع کردم به پخت و پز اولش در حد تخم مرغ و سیب زمینی و... وگرنه مجبور بودم نون و ماست بخورم نه صبحونه بهم میداد نه یه تغذیه
مرغ و ماهی و گوشت و برنج و روغن و همهههه چی زیاددد تو یخچال داریم
نامزدم بیچاره هروقت میاد خونمون دست خالی نمیاد
همیشه دوسه تا مرغ میاره
یا میوه یا هرچی ک‌بگی
پولم میده اما برا لباسم برام میگیرن ب زور میگن با پول اون لباس بگیر
ولی اصلن نمیزارن درست کنم اصلننن دعوا میشه تو خونمون
