رلت چه ربطی به دخترعموی سلیطت داره
دختر ضعف نده اینا میفهمن حرصی میشی بدتر میکنن مامانتم اینا رو لوس کرده دور برداشتن میبیننت مامانت بهشون هیچی نمیگه و خودشم بی احترامی میکنه. سعی کن ابهت داشته باشی باهاشون زیاد حرف نزن مگر مجبوری سعی کن خودت نیازاتو رفع کنی یا اگ با بابات جوری از پدرت حمایت بخاه از این به بعدم تو خونه دست به سیاه و سفید نزن مثل خودشون باش خاهرت کاری خاست اصلا اهمیت نده بخدا درست میشن . ناراحت نشی ولی مادرت انگار دچار یه ترومای کودکی بعضیا عقده خاطرات بدشون سر بچه هاشون در میارن تو به دل نگیر همینقدر ک قلبت پاکه و اینقد برا خانوادت اهمیت گذاشتی با وجود این کاراشون نشون میده چقدر گل و خوبی مشکل از تو نیست این مشکل اوناست صد در صد تو فقط میتونی براشون تاسف بخوری از خدا بخای راه راست بهشون نشون بده
سرده رک‌نیست
اصلا همین روبوسی ساده بغل کردن توی خونه ما قفله چون مادرم ایقدر توی سرمون کرده که این چیزا نیاز نیس و سبک بازی
من بیان احساساتم قفل‌شده بخاطر تربیتش اگ برا یکی بمیرمم نمیتونم بهش بگم نمیتونم کسیو ببوسم و‌بغل‌کنم فقد توی خیالاتم میتونم
الان دلم میخاد برم بغلش کنم بگم ببخشید ولی چون خودش اینجوری بارم اورده نمیتونم برم سمتش همش میگم زشته سبک بازیه پس غرورم چی و…
اخه میدونی خودش هم آدمی نیست که بیاد یهویی بغلم کنه و بوسم کنه مثل مادرای دیگه
با اینکه هر چی خواستم فراهم کرده و تک دخترم اما متاسفانه وقتی ازس دلیل این کارش رو میپرسم میگه دست خودم نیست و بچگی باهام اینطوری رفتار کردن من بار اومدم
در حدی که رفتم اتاق عمل تو ریکاوری نشسته بودم بغضم گرفته بود بغلم نکرد حتی چه برسه بوس درو بست رفت
خاله منم اخلاقش گنده عید رو زهر کرد بهمون
قوی باش
در جریان مشکلت هستم
تا م برای تغییر بقیه اول باید خودش تغییر کنه
عزیزم بهت کانال عبدالمجید احمدی رو پیشنهاد میکنم
رایگان هست
دلت رو آروم میکنه و ناخودآگاه تغییر می‌کنی و اطرافیان رو هم تغییر میدی
ب من تو روزای حساس خیلی کمک کرد
یک لحظه اومد تو ذهنم گفتم اتفاقی نیست حتما برا همین گفتم بخت پیشنهاد بدم
اره همیشه خدا مادرم دست میزار رو نقطه ضعفم و بهم میگ دختر خوبی اک بودی نامزدت ولت نمیکرد همیشه داغی ک رو دلمه رو یادم میندازه
یا به خواهرم اجازه میده بهم توهین کنه بمن ب کسی ک دوسش داشتم ولی من اگ جواب اون ک ازم کوچیک تره بدم میپره بهم و تعصبش میگیره و میگ تو بزرگتری نباید چیزی بگی تو‌بزرگتری خسته شدم از اینک بخاطر بزرگتر بودنم باید همیشه توقع ها از من باشه باید همیشه من له بشم 😭من نخوام که ی وقت اونام از حسودی نخوان خسته شدم
مادرم انفاقا ناز پروده خانوادش بوده به گفته خودش و بقیه الانم خواهرمو مثل‌خودش کرده و همه رو مجبور میکنه به اون احترام بزارن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز