یهو گف امیر رفیقم فهمیده منم بم برخورد حسابی
وقتی اومدن کم نذاشت امیر یهو گف اره من بهشون گفتم بیان
اقا عارفه خاس خودشو بکشه گف تو منو مسخره خودت کردی خب شما ک خاستید برید بگردید منو چرا اوردید خب بهم میگفتید
اقا الان من از کی ناراحت باشم از کی دلجویی کنم
بعد ب امیر هم حسااابی پریدم خجالت میکشم ازش
حالا علی حقش بود ولی امیر نه بهش گفتم فضولی مگه ک دخالت میکنی