وقتی من ۵ یا ۶ سالم بود دایی بزرگم ازدواج کردن ، من گریهههه میکردم چون فکر میکردم داییم میخواد با من ازدواج کنه🤣🤣🤣 خیلی دوستش داشتم همیشه میگفتم بیا باهم ازدواج کنیم که همیشه پیش هم باشیم
بعد که ازدواج کردن چندروز گریه میکردم😂
وااای😂😂😂😂😂😂منمممم
وقتی میرفتم بیرون همچین سرمو بالا میگرفتم انگار کی هستم همش منتظر بودم یکی بگه عهههه اون هستی هستتتتت بیاین باهاش عکس بگیریممم😭😂😂😂
حالا قیافم چطور بود؟
شلوار لی
لباس آستین کوتاه
دست مودار😂
شال
یه کیلیپس از کله خودم بزرگتر
وااای😭😭😭😭😭😂
کلاس دوم بودم توی کتاب هدیه های اسمانی درباره افرادی که محرم ونامحرم هستن به ما درس داده بود معلم
من فکرمیگردم داییم نامحرمه،یه سری داییم دستش رو جلو اورد دست بده ،من گفتم نامحرمی😐😐😐😐🚶♀️🤦♀️🤣🤣🤣
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز