بعد از مدتها اینستامو در آوردم از دی اکتیو بودن ...
هر چی تو اکسپلورمه منو یاد بدبختیام میندازه ...
یاد اون ...
قشنگ دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ...
دیشب بعد از مدتها با یه آهنگ اشکام دراومد ...
چه مرگم شده 😑
نه میتونم به کسی فکر کنم ،حتی پشیمون شدم به همکلاسیم چراغ سبز نشون دادم و امیدوارش کردم ...
نه میتونم فراموشش کنم ...
این چه شرایط مزخرفیه ...دلم یه زندگی آروم میخواست ...خدا منو هم از این محروم کرده ...همیشه باید یه چیزی باشه که من بابتش غم تحمل کنم ،زجر بکشم تا شاید برسم به اون چیز ...
تنها راه خالی کردن حرصام اینه هر چند مدت از بلاک در میاوردمش و خوبه اونم بلاکم کرده و چرت و پرت مینویسم ولی این حرکتم رها کردم ولی دیگه به خاطر اینکه تو دانشگاه مسئولیت گرفتم ،در آوردمش حتی ...
واییی دلم میخواد حرصامو خالی کنم روش ...چه قدر سخته هم دیدنش هم ندیدنش ...
از دوشنبه ندیدمش ...هر وقت این حجم از روزا میگذره اینجوری میشه ،یه مدت دو هفته ندیدمش آخراش فقط اذیت میشدم ...حتی آخرین روزی که من دانشگاهم کلاس نداره ولی تمام دلخوشیم اینه سه روز دیگه که کلاس داره من امتحان دارم ...