از وقتی چشم باز کردم ، مادرم افسرده بود ، الان ۷۲ سالشه ، پورم هم پنجاه سالگی خانه نشین شد و الان ۸۵ سالشه ، اونم بیمار شدید ، سابقه سکته داشت و ماه پیش که برادرم به طرز فجیع فوت شد ، دیگه دو تا مجسمه شدن ، حواسشون نیست و نه حرفی نه لبخند نه گریه ، عین هو مجسمه .
خودم هم ۴۰ سالو رد کردم ، پولی نمونده ، حالی نمونده ، بعد تصادف هم که سرم خوب نشد ، به هر دکتری رفتم ،،هر روز پنج شیش تا قرص سردرد و ضد استرس ، محیط کاری ام بیمارستان، شبیه سم ، پر استرس ،
خلاصه بوی مرگ از همه جای زندگیم میاد .
دیگه توان ادامه دادن ندارم ، آماده هستم که تمام کنم ، غذا هم نمیتونم بخورم ،
زمانی دوستم میگفت ، کرایه زندگی در خونه والدین پیر رو با روح و روان خودت میدی ،
جالبه که یه ذره برم بیرون ، مثلا خیابون ، و استخر که قدیمها میرفتم ، فشار خون پدرم به ۲۰ میرسه، استرس برشون میداره ، موبایلو چک می کنم ، نزدیک ۱۵ بار و حتی بیشتر زنگ زدن کجایی ! خرید کنم ، جایی برم ، و ... پدرم داد و بیداد راه میندازه ، مادرم ها که میگه نرو بیرون تنها میمونیم ،
تو کنج اتاق نشستم و قرص نی خورم و سیگار ، پزشک و .. زیاد رفتم ، پیشنهاد ندید ،فقط خواستم کسی یک صدم مشکلات منو بشنوه !
تو رو خدا دعا کنید تمام بشه ، بعضی وقت ها رهایی خوبه ، این دیگه اصلاح شدنی نیست . امیدوارم کسی نصف شب بخونه و نگه برو دکتر یا ازدواج کن ، دیگه تقریبا به اتمام رسیدم ، فقط دوست دارم تمام بشه .