مامانم اصلاااا باهام حرف نمیزنه از هیچ جا نمیگه از هیچی تعریف نمیکنه. دلم میگیره من از همه جا از جیک پوکم میگم فقط هم مامانمو دارم برای حرف زدن ولی مامانم هییییچ
خواهرشو داره مادرشو داره همیشه حرفاش با اونا بوده وقتی بچه که بودم به بهونه بچگی اما الان ۳۰ سالمه خودم مادر دوتا بچم.
یهو خواهرم از دهنش در میره یچی میگه ولی مامانم مطلقا. بابامم همین طور.
هیچوقت نه محل مشورتشون بودم ن محل درد دل و حرف زدن.
هیچوقت بهم درست توجه نکردن.
میان خونمون مهمونی از آول تا آخر میخوان سریال ببینن. یا ما بریم خونشون هم همین طور
میگم مامان بشین یکم حرف بزنیم دور هم باشیم هی سیس سیس میکنه میگه دارم سریال میبینم
میدونه من احتیاج دارم به حرف زدن.
چون صبح تا شب با دوتا بچه کوچیکم .
نه آدم بزرگ میبینم نه باکسی در ارتباطم نه از جایی خبر دارم
سریالش تموم میشه میره سر سجاده میشینه عبادت و ذکر گفتن. خونه ما بیان مدام تسبیح دستشونه ذکر میگن حرف نمیزنن.
دلم انقدرررر گرفت این دفعه آخری خدا میدونه. اولین بارم نیستا همیشه همینه ولی این سری دیگه خیلی دلم گرفت