ببینید بچه ها من یه خواستگار دارم که اصلا به زور مامانم رفتیم صحبت کنیم چون من میگفتم آماده ازدواج ندارم کلی آرزو دارم و اینها
بعد رفتیم صحبت کردیم جلسه اول
من فکر کردم مثه خواستگاری قبلیم همون جلسه اول دلمو میزنه و قطعا جوابم نه هست.
ولی هرچی تلاش کردم یه مورد پیدا کنم برای نه پیدا نکردم
هرچی خواستم یه ایراد بگیرم نشد
واسه همین زنگ که زدن جلسه دوم هم رفتیم صحبت
یه حسی خیلی کمرنگ تو وجودم بود
اما جلسه سوم و چهارم دیدم کاملا درگیرش شدم ذهنم مدام درگیر اونه
حتی قیافش من قبل هم ببینیم مادرم عکسشو نشونم داد حتی نگاه نکردم گفتم آره خوبه که مامانم گیر نده بهم
جلسه اول قیافش برام جذاب نبود تازه میگفتم انگار به دلم نمیشینه قیافش
اما نمیدونم چی شد جلسه چهارم اون حرف میزد من نگاش میکردم و حواسم میرفت تو قیافه اش که تو دلم میگفتم چقدر خوشگله...
آخرین دیدار یکشنبه هفته قبل بود و هنوز تماس نگرفتن
میترسم زنگ نزنن
ای خدا این چه کاری بود با من کردی بخدا نامردیه منو عاشق یه آدم کنی که خودت آوردی تو زندگیم حالا از زندگیم بره 😭😭😭