خیلی عصبانیم خودش میبینه چند روز من معده درد دارم در حدی که نمیتونم راه برم الان نمیدونم خونه جارو کنم غذا بزارم دستشویی بشورم سالاد درست کنم دستمال بکشم
خودشم رفته خونه ننه اش اونوقت خواهرش ما دعوت میکنه هفت صبح دعوت میکنه
میگم بزار فردا میگه نه تا الان یه بند کار کردم دارم میمیرم از خستگی
اونا من دعوت میکنند شوهرم من از چهار بعد از ظهر میبره کمکشون الان ساعت شش و نیم هیچکدوم نیومدن کمکم خیلی ناراحتم