عزیزم آشنای دور ما یه کارخونه فرغون داشت وضعشون توپ بود اسمشون رو تریلی نمیکشید
اون کارخونه آتیش گرفت و بیمه هیچی نداد چون عمدی تشخیص دادن
اومد خونه و ماشینشون رو فروخت یه گاوداری باز کرد گاو ها یکی مریض شد کم کم همگی مریض شدن و تو یه سال مردن مرد افسردگی و جنون گرفت و همه چیز رو میزد میشکوند و خانم و دخترش رو میزد از خونه مینداخت بیرون هیچی هم نداشتن دیگه صفر بودن لباساشون رو میفروختن
خانم دست بچه ها رو گرفت فرار کرد از دست شوهر دیوانش
مشخص نیست کجا رفتن چجور زندگی میکنن اما تو فقر مطلقن با بچه