ببین سخته توضیحش واقعا
یعنی دلسوز بود خیلی صبح تا شب جواب میداد ب سوالامون از پیوی و همش تشویق میکرد ک سوال بپرسیم ازش، شوخی میکرد هر از گاهی باهامون چند وقت ی بار خاطره تعریف میکرد کوتاه و میخندید یا اول کلاس ب حرفای ما گوش میداد چند دیقه کلاس صمیمی میشد درس میداد ولی انتقادشم میکرد بی زبون نبود مثلا ی لحظه کلاس شلوغ میشد سریع میگفت حالا نمیخواد انقدر هنرهاتون رو نشون بدین
جدی راه میرفت بهمون فهموند اشتباه کنیم رفتارش طور دیگه هم میتونه باشه ولی هیچوقت کلاس از دستش در نرفت
مثلا من ی بار خودش داشت میومد تو کلاس من سالن بودم خیلی جدی گفت همین الان بیا
هم ب دهمیا اصلا رو نمیداد تا اخرای سال هیچ خاطره ای نگفت نخندید اونقدر ب روشون
اما با یازدهم دوازدهما اوکی تر بود