بچه ها پارسال من ی خواستگار داشتم از خودم ۲ سال کوچکیتر بود من قبول نمیکردم
معرف انقدر پیله کرد با مامان پسره ک گفتم بیاین
ولی نظرم عوض نسد ردش کردم
دو ماهی گذشت تو خیابون دیدمش مهرش ب دلم اوفتاد ب معرف گفتبم بیاین قبول میکنم مامان پسره گف نمیرم
منم گعتم ب درک
دوباره تو خیابون دیدمش دلم لرزید هر چی معرف بهش میگ این دختره خوبه زنه لج کرده میگ نمیرم خواستگاریش
بعد از چن ماه هفته پیش گفته مبخایم یه جا بریم خواستگاری اگ نشد میرم خواستگاری همین دختره ((ینی من))
از شانس من رفتن خواستگازی یه نفر خانواده داماد پسند کردن منتظرن خانواده دختره جواب بدن
🥺🥺
دیشب خابم نبرد هیشکی ب دلم نمی شینه اینم ک دوسش داشتم اینجوری شد